خواندنی‌ها > گفت‌وگوها > سیر و سلوکی در خط و خوشنویسی (فصلنامه‌ی هنر )

سیر و سلوکی در خط و خوشنویسی
گفت و شنودی با محمد احصائی
فصلنامه‌ی هنر
شماره ۱۰، زمستان ۱۳۶۴ و بهار ۱۳۶۵، (ص ۱۲۶ تا ۱۷۷)، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی – پرتال جامع علوم انسانی

آنچه می‌آید، نخستین بخش از یک گفتگوی طولانی در زمینه‌ی شناخت پیشینه و ارزش‌های خط و خوشنویسی با محمد احصایی هنرمند خطاط و خوشنویس نام‌آشنا است که صاحب سهم و ارجی فراخور تأمل و تحسین در روند و اعتبار خط و خوشنویسی معاصر ایران است. محمد احصایی که سوای کار خط و نقاشی خود سال‌ها به تعلیم و تحقیق در زمینه ارزش‌های هنر خطاطی و خوشنویسی مشغول است در این گفتگو حاصل و چکیده مطالعاتش را به گونه‌ای جامع باز می گوید. هم به دلیل محدودیت صفحات فصلنامه، کوشش بر آن بوده است تا مگر با رعایت اختصار در سوالات مطرح شده، امکان را هر چه بیشتر به پاسخ ها سپرد، چرا که می شود گفت که پاسخ هر سؤال می‌تواند موضوع یا طرح مقاله‌ای مستقل از سایر مباحث قلمداد گردد.

محمد احصائی در استویوی شخصی، ۱۳۵۴

درباره شرح حال و چگونگی فعالیت های خوشنویسی و خطاطی خودتان بگویید.

بنده از کودکی به جهت تشویق معلمان مدرسه ابتدایی و توجه و تشویق والدینم به خط‌نویسی خیلی علاقه پیدا کرده بودم.

آن موقع رسم بود که محصلان درس‌های کتاب‌های خود را علاوه بر اینکه می‌خواندند و یاد می‌گرفتند باید یک دور هم به شکل خیلی نظیف در دفترچه‌شان بنویسند و بنده سعی می‌کردم تا تکالیفم از دیگر هم‌سالانم بهتر باشد و از اینکه بیشتر اوقات خانم‌ معلم دفترچه‌ی مرا به دیگران نشان می‌داد مباهات می کردم. بارها شده بود دفترچه‌های مرا برای نشان‌دادن به همکاران به دفتر می‌بردند. دو سه بار هم مرا به خود همراه بردند. برای اینکه مدیر مدرسه مرا تشویق کنند و من با چه آب و تابی این وقایع را در منزل منعکس کرده بودم.

 مسابقه ی خطی در مدرسه برگزار شده بود و من از کلاس چهارم بین همه‌ی شاگردان مدرسه اول شده بودم، روز سه‌شنبه ساعت یازده صبح بود که سرصفحه جایزه‌ی خود را که قطعه‌ای بود که معلم خط‌مان آن نوشته بود، مدیر مدرسه به من داد. آن روز، از روزهای فراموش‌نشدنی زندگی‌ام است. مضمون قطعه چنین است:

اگر در دلت مهر استاد نیست     به دست امید تو جزئیات نیست
فراموشم مکن حق استاد علم     که بر همت اوست بنیاد علم

در همان سال‌های دبستان، به‌خصوص تابستان‌ها که فرصت بیشتری بود مثل بچه‌های دیگر زمان آتش سوزاندن در خانه و کوچه، ساعت‌ها هم به مشق خط مشغول می شدم. در اتاقی به تنهایی می‌نشستم و ظهر از بس که مادرم آماده بودن ناهار را فریاد زده بود و من نشنیده بودم، بالاخره در اتاق را باز می‌کرد تا با آخرین فریاد خشم‌آلود مرا بر سر سفره بکشاند، کف اتاق را که پوشیده از تمرین‌های بچه‌اش می‌دید، آن فریاد به اعتراضی ملی و گاهی به چاشنی پس‌گردنیبدل می شد و همه‌ی خستگی صبح را بهتر تلذذی فراموش‌نشدنی و خاطره‌ای دل‌انگیز مبدل می‌کرد، خصوصاً که شب هم شکایتی آمیخته به تشویق ـ برای اینکه هرچه دفترچه و کاغذ در خانه بود، یک سر توسط حقیر سیاه شده بود ـ تحویل پدر می شد.

سال های اول دوره‌ی دبیرستان را در قزوین گذراندم. دبیرستان ما در خیابانی بود که انتهای شمالی آن عمارت عالی قاپو از بناهای دوره‌ی صفویه بود و به‌طرف جنوب با طی مسافت کمی مسجد جامع واقع شده بود. در سردر ورودی  باغ عمارت عالی قاپو که اداره‌ی شهربانی بود کتیبه‌ای بسیار زیبا به خط علیرضا عباسی است که در منظر چشم رهگذران اعجاز برمی‌انگیخت، و کاری که از کنار هم نشاندن کلمات در طول این کتیبه به چشم می‌خورد و حالت و صفایی که در نوشتن آن به‌کار رفته است، برای بنده خیلی خیال انگیز بود. این کتیبه در نرمش و زیبایی ترکیب یکی از آثار مهم این خوشنویس نامی است.

 بنده بارها شده بود که زمانی دراز محو تماشای این کتیبه شده بودم و در سال‌ آخر از روی آن مشکل هم کرده بودم. تاثیری که در من گذاشته است توصیف‌پذیر نیست که هنوز هم خودم را زیر تاثیر آن می‌بینم.

محصلانی که در شهرستان‌ها تحصیل می‌کنند، از آنجا که وسایل سرگرمی و آفت‌های وقت کمتر است، معمولاً اوقات، منحصراً صرف تحصیل می‌شود. بنده عصرها که به منزل می‌رسیدم، بعد از اندکی مرور درس‌ها که فقط کفاف قبولی را می‌کرد، دیگر همه چیز را فدای مشق خط می‌کردم.ورق حلبی صاف و شفافی را به‌دست آورده بودم و روی آن مشق درست می‌کردم. بعد از سیاه‌شدن هر بار آن را در حوض خانه می‌شستم و دوباره. کاغذ کفاف نمی‌داد.

قسمتی از دیوار و تزئینات شبستان مسجد جامع عتیق قزوین.

گاهی که به امامزاده حسین برای زیارت می‌رفتیم، من از پدر جدا می‌شدم و به وارسی نوشته‌های قبرها خود را سرگرم می‌کردم. یادم هست یک طرف از حیاط بیرونی‌مان را برای ساختمان مجدد خراب کرده بودند و من چندتا از آجرهای نظامی آنجا را جدا کرده بودم و سر میخ بزرگ و پهن کرده و به تقلید سنگ قبرهایی که در وقفیات امامزاده حسین دیده بودم، شکل «آرامگاه»ها را که به خط ثلث و به طرز خاصی مخصوصاً «هـ» آخر را گره زده بودند و دیگر نوشته‌های علامت مانند را روی آنها نقش می کردم. یک روز بعدازظهر گرم تابستانی که با صدای تِق‌تِق من که مادرم را نگذاشته بودم استراحتی بکند، آمده بود که زمین را از دستم گرفته بود و با اوقات تلخی ـ که هنوز آهنگ صدایش در گوشم است ـ گفت:« تو آخر از سنگ قبرکن چند می‌شی»!

آن سال‌ها که بنده در دبیرستان محمد قزوینی تحصیل می‌کردم، ماه مبارک رمضان مصادف با ماه‌های اول سال شاید خرداد ماه بود. منزل، چون از دبیرستان دور بود، که روزه هم می‌گرفتم، دیگر ظهرها به منزل نمی‌رفتم. از مدرسه که مرخص شدم با دوستان به مسجد سلطانی آن روز می‌رفتیم. آن روزها حضرت آیت‌الله آقا سید ابوالحسن رفیعی قزوینی در ماه مبارک در این مسجد نماز می خواندند و بعد هم که منبر می‌رفتند، ما هم بعد از نماز پای منبر ایشان به استماع بیانات بسیار شیرین و سراسر حکمت این عالم بزرگوار، جوهر جان را صفا می‌بخشیدیم. باید عرض کنم البته بنده در آن سن و سوادی نبودم که از فرمایشات ایشان بهره‌ی کافی ببرم، اما لحن گفتار و نوع استدلال ایشان خیلی به‌دل ما محصلان دبیرستان اثر می‌گذاشت و من گاهی برای بچه‌ها یا در منزل بخش‌هایی از فرمایشات ایشان و عین همان لهجه و حرکات را بازگو می‌کردم و پدربزرگم مخصوصاً خیلی خوشحال می‌شد. بعد از ظهرها که کلاس مرتبی نبود، گاهی برای مرور درس‌ها یا از حفظ کردن مطالب می‌رفتم به مسجد جامع و در داخل شبستان اصلی روی آجرهای کنار دیوار دراز می‌کشیدم و درس‌های خود را از حس می‌کردم، اما آنچه بیشتر به خاطرم مانده است شکل‌های بسیار دل انگیز زیبای متن کتیبه‌های قرآنِ به اسلیمی‌ها آراسته بود که دورتا دور شبستان را طی می‌کرد و در بالای آن مارپیچ عظیمی از نوشته‌های به خط کوفی بود که دیوار بلند شبستان را در چهار طرف دور می‌زد. اکنون این خاطره‌ها را برای شما نقل می‌کنم خنکای لطیف جان‌بخش آجرهای آن شبستان را در پشت و شانه‌های خودم حس می کنم و در چشمم منظره‌ی کتیبه‌های بسیار فاخر کلام خداوندی را که با چه زیبایی حیرت انگیزی نوشته و گچ‌بری شده بود، به‌طور زنده می بینم. هر دفعه در بین مرور کردن دروس یادم است که چند بار محو این زیبایی‌های حیرت انگیز آن بنای عظیم مقدس و متعالی می شدم. بنایی که ساختمان و تزئینات آن انسان را بی هیچ واسطه‌ای با معنی و حکمت متعالی اسلامی رودررو قرار می‌داد.

 باید عرض کنم که این دوسه سالی که در قزوین بودم، فرهنگ اصیل و بالنسبه اسلامی آن روزها که چه در منزل جد پدری و چه در شهر جریان داشت، و گذران وقت در چنان جاهایی، زمینه‌ی اصلی و پایه‌ی واقعی ذوق‌ها و کارهای بعدی شد.

نمونه‌ای از سیاه‌مشق مرحوم آقاشیخ مرتضی نجم‌آبادی شاگرد مرحوم میرزا

بعد از گذراندن سوم دبیرستان به تهران آمدم و در دانشسرای تهران برای آموزش شغل معلمی مشغول تحصیل شدم. در این سال‌ها که همچنان از دوران بسیار خوب و سازنده‌ای برای بنده بود، با استاد بسیار شریفِ فهیمی که علم و عرفان و هنر در خانواده‌شان موروثی بود آشنا شدم و تلمذ کردم، ایشان که هم استاد نقاشی و هم استاد خط ما بودند، مرا به کلی در جریان اصلی این هنر اصیل قرار دادند. ایشان با صعه‌ی صدر و بزرگواری تعلیم خط همسالان را به عهده بنده گذاشتند و همکلاسی دیگری داشتم که نقاشی را بیشتر از دیگران بلد بود. او را کمک برای تصحیح کارهای همسالان کرده بودند. معمولاً هم مثل اینکه عمداً ـ دیرتر می‌آمدند. ما دو نفر که با شوق و ذوق مشغول کمک به همسالان بودیم، با بارک‌الله، بارک‌الله گفتن ایشان مورد تشویق قرار می‌گرفتیم، اگر مشاهده می‌کردند که مشغول تعلیم هستم، می‌پرسیدند قلم‌های بچه‌ها را تراشیدی بابا؟ چه اندازه بنده برای بزرگواری ایشان احترام قائل بودم که به وصف نمی آید. در سال آخر دانشسرا، تابستان ۱۳۳۷، اردویی در رامسر از دانش‌آموزان ممتاز هنر سراسر کشور ترتیب داده بودند که بنده هم از دانشسرای تهران در آن اردو شرکت کرده بودم. در بخش مسابقه خطاطی بین همه اول شده بودم، بعد از بازگشت خدمت ایشان واقعه را عرض کرده بودم. چند صفحه از کاغذهای مرحوم پدرشان که میرزارضا کلهر نشان داده بودند، به بنده مرحمت کردند و این موجب شد بعد از آن چند بار در منزل پدر یک ایشان، مرحوم حاج شیخ مرتضی نجم‌آبادی در خیابان حاج شیخ هادی به خدمت ایشان مشرف شدم. دست‌نوشته‌های مرحوم میرزا رضا کلهر و سیاه‌مشق‌های و بعضی سطرهای ایشان را که از مرحوم پدر ایشان به یادگار برایشان نمانده بود یکی‌یکی به من نشان می‌دادند و توصیف هر یک را بسیار دقیق و با احترام مخصوص به آن مرحوم برای بنده شهر می‌فرمودند. مخصوصاً تقویم‌هایی که میرزا برای ناصرالدین شاه هرساله می‌نوشتند، چندتایی را نزد ایشان دیدم. چند صفحه از دست نوشته ها و سیاه مشق های پدرشان را به بنده مرحمت فرمودند و فرموده بودند که مرحوم پدرم شاگرد مرحوم میرزا کلهر بودند و مرحوم میرزا کلهر را مرحوم حاج شاه شیخ هادی نجم‌آبادی غسل داده بودند در وبای آن سال که منجر به مرگ آن استاد گرامی شد و من اولین بار این موضوع را از ایشان شنیده بودم. آثاری که از استادان دوره قاجار در نزد ایشان دیدم بسیار در بنده تاثیرگذاشت. شماره‌ای از روزنامه شرف را به بنده دادند و فرمودند یا از روی این مشق کن و یا از روی دفترچه های مرحوم عمادالکتاب. بنده مقداری از دفترچه‌های عمادالکتاب را از قزوین و مقدار دیگری را از دکان کتابفروشی‌ای که مقابل جبهه جنوبی مسجد سپهسالار بود تهیه کرده بودم و ایشان می دانستند و توصیه اکید کردند که حالا که آثار کلهر را نمی‌توانی به دست بیاوری از روی آن دفترچه‌ها کارکن.

از آن تاریخ تاکنون نزدیک به سی سال می‌گذرد. بنده آن روزها منحصراً از روی دفترچه‌های رسم‌المشق مرحوم عمادالکتاب که به طور کامل هم نستعلیق‌های آنها را فراهم کرده بودم و هم بیشتر شکسته‌نستعلیق‌ها را که کار می کردم. چنانچه بعد از اتمام تحصیل از دانشسرا، به محضر استاد بسیار گرامی مرحوم سید حسین میرخانی مشرف شدم در وحله‌ی اول پرسیدند پیشکی تعلیم دیده‌اید؟ بعد از آنچه واقع شده بود عرض کردم بسیار تحسین کردند، و فرمودند افراد بزرگ و هنرمندان مهم همیشه زنده هستند فرمودند و فرقی نمی‌کند که شما در حضور ایشان تعلیم دیده باشید یا از روی آثار ایشان و این اولین بار درس بزرگی بود که از آن وجود عزیز و گرامی آموختم. بعد برایم به دقت نوشتند: «هیچکس در نزد خود چیزی نشد، هیچ آهن خنجر تیزی نشد.»

نمونه‌ای از سیاه‌مشق مرحوم میرزا رضا کلهر

 ایشان به‌هنگام نوشتن خط، قلم را به انگشت وسطی تکیه نمی‌دادند. قلم به علت کم بودن اصطکاک با انگشتان خیلی راحت می چرخید و ایشان بسیار چالاک می نوشتند. من آن روز خیلی تعجب کردم.محل تعلیم ایشان آن روزها در ساختمانی بود که در کوچه صفی‌علیشاه قرار داشت، کلاس‌هایی به‌عنوان «کلاس‌های آزاد خوشنویسی» که وزارت فرهنگ و هنر تدارک دیده بود. ایشان دو روز در هفته عصرها می‌آمدند. میز نسبتاً کوچکی در مقابل‌شان بود با گذاشتن کیف و مقداری قلم و دوات و چند ورق کاغذ ُپر می شد. روی صندلی به هنگام نوشتن پای چپ خود را روی پای راست می گذاشتند و از مقداری ورقه‌های دانشنامه ارتش ـ دانشکده افسری که به خط خودشان بود و چاپ شده بود تا کرده به عنوان زیر دستی به کار می‌بردند. گاهی دوات را به همراه گرفتن کاغذ در بین انگشتان شست و سبابه نگه می داشتند. قلم را بیشتر محرف قسط می‌زدند. و چنانکه گفتم بین دو انگشت شست و سبابه می‌گرفتند و بدون تکیه به انگشت وسطی، و به این ترتیب آن را به راحت هر طور که می‌خواستند می‌چرخاندند. دست‌های ایشان بسیار قشنگ و نظیف می‌نمود.غالباً از مرکب دوات گله داشتند و مرکب شان کم رنگ بود. مرحوم استاد قبل از شروع به کار چند سطر سیاه‌مشق می‌کردند.

سطری از سرمشق‌های مرحوم عمادالکتاب.

ما در طرف راست ایشان گاهی نشستیم و ایشان در تعلیم فقط به نوشتن ترکیب‌های مشکل اشاره می‌فرمودند. ابتدا کارهای ما را می‌دیدند. اظهارنظر می فرمودند و یکی دو اشکال می‌گرفتند و بعد سرمشق جدید می‌دادند. سرمشق‌ها را به فراخور نوع و کیفیت کاری که کرده بودیم انتخاب می‌کردند. گاهی کلمه‌ای که مورد پسند شان نبود و اصلاح کرده بودند برای بازنویسی و توجه دوباره سطری تحریر می‌فرمودند که همان کلمه در سطر جدید آمده بود. مثلاً اگر در سرمشقی: «آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت»، کلمه‌ی جهان را اشکال گرفته بودند، سرمشق جدید را در سطر «جهان و کار جهان جمله هیچ در هیچ است» را می‌نوشتند که برای نوشتن آن کلمه تمرین بیشتری بکنیم و بعد همچنان سطری که: «ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست» تا مثلاً کلمه‌ی هیچ بیشتر تمرین شود. گاهی بعد از نوشتن یک سطر سر را بلند می‌کردند و آهی می کشیدند و دفترچه یا ورق کاغذ را به دست ما می‌دادند گاهی از وضع کارم استفسار می‌فرمودند. در بین هنرجویان فقط بنده بودم که معلمی هم می کردم و ایشان نسبت به بنده خیلی التفات می‌فرمودند. از کارم می‌پرسیدند. نگاه با محبت ایشان همیشه جان و روح مرا سرشار از لذت و امتنان می کرد. گاهی که سرحال بودند لطیفه‌هایی هم می‌فرمودند و گاهی هم از اوضاع و احوال آن روزها به خصوص از وزارت فرهنگ و هنر گله می‌فرمودند.

تعداد شاگردان ایشان زیاد نبودند. به‌غیر از چند نفر آقایانی که به‌حمدالله امروز به خوشنویسی مشهور هم هستند، آقایان: خروش، امیرخانی و واشقانی استادان گرامی کنونی انجمن خوشنویسان ایران از هم‌دوره‌ای‌های آن روزهای بنده بودند. مایلم اینجا بیشترین احترامات خود را تقدیم این دوستان و دوستان دیگری بکنم که در انجمن خوشنویسان بیشتر وقت و عمر عزیز خود را با صمیمیت و دل و جان به جهت تعلیم این هنر شریف برای جوانان گذاشتند.

چند بار صبح‌ها استاد را تا دفتر کار خودشان که در بالاخانه‌ای در خیابان ناصریه جنب شمس‌العماره بود همراهی کرده بودم. از درً جانبی یکی از دکان‌هایی که در خیابان بود وارد پله‌هایی می‌شدیم و بعد از طی چند پله بلند از راهرویی نسبتاً طولانی می‌گذشتیم و وارد یکی از بالاخانه‌هایی که روی دکانی و مشرف به خیابان بود می‌شدیم. ایشان بعد از ورود کیف خود را روی میز بزرگی که در قسمت جنوبی اتاق بود می‌گذاشتند و وسایل لازم را از داخل آن روی میز می‌چیدند و بعد میز را دور می‌زند و روی صندلی‌ای که تشکچه‌ای روی آن بود، می‌نشستند. در این موقع کفش‌هایشان را در می‌اورند و از کفش‌های راحتی استفاده می‌کردند. اگر هوا سرد بود، بخاری برقی زیر میز را نیز روشن می‌کردند. یادم می‌آید قبل از شروع به‌ کار ابتدا چند آب‌نبات در دهان می‌گذاشتند و در حال مکیدن، کاغذی روی زیردستی قرار می‌دادند و با قلم حدود چهاردانگ چند سطر سیاه‌مشق می‌کردند تا دست‌شان به اصطلاح گرم شود. چند باری که خدمتشان رسیده بودم سیاه‌مشق‌ها را به بنده مرحمت فرموده بودند. حکمت مکیدن آب‌نبات را قبل از کار، بعدها با مطالعه‌ای ـ  به قرینه ـ دریافتم: آب‌نبات‌ها نیروی از دست رفته در راه منزل تا دفتر را باز می‌گرداند و روی اعصاب هم تاثیر نیکو می‌گذاشت! در اتاق دفتر ایشان دو میز نسبتاً بزرگ بود که یکی هم مخصوص کار استاد ارجمند آقای حسین میرخانی برادر کهتر ایشان بود. آن روزها دست‌نوشته‌ی آخرین قرآن نستعلیق به خود را به چاپ سپرده بودند. یک جلد را ببند مردم فرمودند. به قلم تحریری چند کلمه‌ای که پشت جلد آن برای بنده مرقوم فرمودند، از عزیزترین یادگاری‌های ایشان است که همیشه به داشتن آن مباهات می‌کنم. باید عرض کنم متاسفانه نشد که بنده بیشتر از یکی‌دو سال در محضر ایشان باشم. حدود سال‌های چهل بنده از صبح زود تا شب چهارپنج جا کار می‌کردم و درس می‌خواندم، غیر از معلمی در یکی از مدارس ابتدایی بقیه خطاطی بود.

نمونه‌ای از کار سازمان کتاب‌های درسی

صبح‌ها در یک مؤسسه‌ی بزرگ گرافیک و چاپ کار می‌کردم. در این مؤسسه چند نقاش و گرافیست درجه‌ی اول بودند و مرحوم شاهمیری و بنده خطاطان آن مؤسسه بودیم. بنده در کنار کار خوشنویسی، در اثر همکاری در آنجا با تجربه‌های گرافیکی و نقاشی، به کشف زبان بصری و کاربرد امروزی خطاطی پی بردم و در واقع قدم‌های اولیه کارهای نقاشی با خط را از همانجا شروع کردم، بعد برای تحصیل نقاشی به دانشکده‌ی هنرهای زیبا وارد شدم و به‌طور جدی‌تری به‌کار خود ادامه دادم.

قبل از تحصیل در دانشکده و به‌همراه آن در سازمان کتاب‌های درسی ایران که تازه تاسیس شده بود و بنده از بدو تأسیس آنجا رفته بودم به‌عنوان خطاط، رسام گرافیست و بعدها به‌عنوان مؤلف و کارشناس کتاب‌های هنر کار کردم. حاصل تجربه‌های آموزشی خط و تجربه‌های شخصی روی خوشنویسی و خطاطی و کاربردهای خط، تالیف یک دوره‌ی سه‌ساله‌ی بخش خط کتاب‌های هنر دوره‌ی راهنمایی و روش تدریس آنها بود. در دانشکده‌ی هنرهای زیبا در سال‌های ۱۳۴۷ یا ۱۳۴۸ رشته‌ی جدیدی به نام رشته‌ی «گرافیک» به هنرهای تجسمی اضافه شده و بنده با عده‌ای از دانشجویان به این رشته منتقل شدیم. یکی از مواد درسی چهار واحد «خطاطی» بود که شامل شیوه‌های سنتی خط فارسی و طراحی حروف می‌شد. برای تدریس آنها استادی پیدا نکرده بودند. دانشکده به بنده پیشنهاد کرد که این درس‌ها را خودت قبول کن و بنده بعد از گذشت دوازده سال تجربه‌ی شاگردی ـ معلمی را به‌همراه در یک کلاس تکرار می‌کردم.

صفحه‌ای از یک کتاب به خط محمد احصایی

از آن روزها شانزده‌هفده سال می‌گذرد و بنده به تدریج با کسب تجربه‌ها و مطالعه‌ی شخصی اکنون می‌توانم بگویم کم و کیف این درس در سطح دانشگاهی جا افتاده و حدود و کاربردهای آن و ریز برنامه و از فایدت آن، نسبت به این وقتی کم، ناراضی نیستم. به‌تدریج که به کمیت برده شده است، بر تعداد واحدها نیز اضافه گشته، حالا با تعداد هشت واحد جزو دروس اجباری و حتمی رشته‌ی گرافیک سات. من‌باب آشنایی بیشتر شما عرض می‌کنم که به چهار عنوان درس دو واحدی: شیوه‌های سنتی خط فارسی، تجربه‌های عملی خطاطی، گرافیسم خط و طراحی حروف تقسیم شده است. با هر نیمسال تحصیلی که حدود پانزده جلسه است، در مقابل این همه مطالب که امروز درباره‌ی خط می‌شود طرح کرد، پیداست که کلاس‌ها به جلسات وعظ و خطابه و احوالپرسی شبیه است. و فرصت کافی نیست که به تمرین و تجربه‌ی کافی پرداخته شود. و خیلی که موفق شویم دانشجویان را متوجه می کنیم که موضوع چیست! اکنون بنده در کار برنامه‌ریزی هستم که رشته‌ای به نام رشته‌ی «خطاطی» برای دوره‌ی لیسانس به وجود بیاوریم تا مگر جوابگوی مطالب باشد، انشاالله. دیگر اینکه الان کار بنده منحصراً تدریس همین مواد است در دوسه دانشکده در همین بخش گرافیک و مقداری کار خطاطی و خوشنویسی برای بازار جهت کمک خرج و ضمناً البته به کار اختصاصی خودم که نقاشی باشد می‌پردازم.

نمونه‌ای از خوشنویسی به خط محمد احصایی

تفاوت عمده‌ی خوشنویسی و خطاطی چیست؟ آیا می‌توان هر دو را یکی دانست؟

خوش‌نویس کسی که خوش می‌نویسد، خوب و زیبا می‌‌نویسد، می‌گویند. کسی که قواعد و ضوابط سنتی زیباشناختی نوشتن کلمات و خط‌نویسی را رعایت می‌کند و نوشته‌اش زیبا و به‌قاعده و در عُرف زیبایی جای قابل‌قبولی دارد، و سرانجام، به هر عین خط می‌نویسد، به او می‌گویند خوشنویس.

خطاط هم در لغت یعنی خوش‌نویسو کسی که خوش می‌نویسد و خطاطی به عمل خطاط گفته می‌شود، ولی در اصطلاح و تعریف امروزی می‌توان گفت یک بیان کلی است برای کسی که هنرش خطاطی است که عمل خط‌نویسی را برای بیان خواص هنری به‌کار می‌برد. به قول مولانا:

 هیچ خطاطی نویسد خط به فن   به هر عین خط نه بهر خواندن
 نقش ظاهر بهر نقش غایب است     وان برای غایب دیگر ببست

 خطاطی عمل اندیشمندانه‌ای است که با خط خوش و از گذر سال‌ها به خوشنویسی به انجام می رسد خطاطی گاهی می‌شود در بیان اغراق کلمه‌ای جای تاکید داشته باشد مثلاً سیاه‌مشق‌نویسی به‌عنوان یک اثر، یک عمل خطاطی است. یا امروزه با قلم مشقی و عمل خوشنویسی با تهیه‌ی نوشته‌هایی به‌عنوان نشانه یا نقش معینی یا تهیه‌ی علامتی در واقع به عمل خطاطی می‌پردازند. شاید بتوانم، جسارتاً با بیان اینکه تجربه شخصی مثال روشن‌تری را ارائه کنم:

اوایل انقلاب، بهار ۱۳۵۸، بنده کلام «لا اله الا الله» را ـ در انادزه‌ی متعارف برای یک اتاق یا یک سالن متوسط ـ به رنگ سبز سیر روی زمینه‌ی نقره‌ای نوشتم. با تکرار همین کلام در بالای آن که تمام‌صفحه را پُر می‌ک،رد از بیرون داخل صفحه می‌شد و از طرف دیگر خارج می‌شد.

در نوشتن این کلام حالت پروازگونه‌ی شادی‌بخشی داشتم. هر چه شد، دیگر در پرداخت صنعتگرانه‌ی آن دخالتی نکردم؛ کوشش کرده بودم تا معنی کلمه و رشد و تعالی را تصویر کرده باشم.

 زمینه‌ی نقره‌ای، رنگ بی‌حضوری شد. پس کلام در فضا قرار گرفت. نوار بالایی، تکرار دائمی اَزلی و ابدی این کلام بود.

این یک کار خطاطی بود و آنقدر که خطاطی بود، خوشنویسی نبود. در حالی که فراوان کلام شهادت را به خوشنویسی با اقلام مختلف نوشته بودم. تفاوت در معنی است. پس: خطاطی در صورت عملی است که خوشنویسی در سطح متعالی در آن جریان دارد و در معنی، بیان مقصود خاصی از هنرمند خوشنویس است.

نمونه‌هایی از نشانه‌نوشته‌ها:
سازمان کتاب‌های درسی ایران، فرهنگسرای نیاوران، بنیاد نهج‌البلاغه، مؤسسه فرهنگی ابوذر، نشریه‌ی کلمه

آیا در کنار موج بی‌امان گسترش چاپ، می‌توان با خوشنویسی کتاب‌های درسی و آموزشی، ارزش‌های این هنر را پاس داشت؟

می‌دانید آموزش زبان برای طفل در چهار مرحله و به چهار طریق و وسیله انجام می پذیرد. مرحله‌ی اول شنیدن است، یعنی آموزش از طریق گوش‌دادن انجام می‌شود، و مرحله‌ی دوم مرحله‌ی سخن گفتن و تکرار شنیده‌ها است. در مرحله‌ی سوم که ماه‌های اول دبستان و سال اول است آموزش زبان از طریق خواندن انجام می‌شود. معلم علامت‌هایی را که شکل‌های ساده‌شده‌ی حروف هستند به کودک نشان می‌دهد و می‌آموزد که هر یک که صدایی دارد و با همدیگر چگونه ترکیب و خوانده می‌شود.

در مرحله‌ی چهارم آموزش از طریق نوشتن و تقلید و تکرار انجام می پذیرد. طفل از علامت‌های ساده شده‌ی حروف تقلید و تکرار می‌کند. و بدین ترتیب با گذراندن این چهار مرحله اکنون کودک وسیله‌ای در اختیار دارد که با استفاده از آن می‌تواند بر دانش خود بیفزاید و چیزهای تازه و نو بیاموزد و علم خود را وسعت بخشد. پس در مرحله‌ی سوم و چهارم علامات و حروف و کلمات وسیله‌ و ابزار آموزش می‌شوند.

این موضوع، یعنی سال‌های اول دبستان به‌خصوص و تمام دوره‌های آموزشی نوشته در کتاب های درسی از ابزار آموزشی است، وسیله‌ی آموزشی است و نه «هدف» کلیه‌ی عرایض بنده در جواب به سؤال جنابعالی است.

عرض می‌کردم بهتر است از این وسیله‌ی آموزشی، کودک هرچه راحت‌تر استفاده کند و از آن برای مفهوم مطلبی هر چه سریعتر، به همین جهت ملاحظه می‌کنید، کتاب اول دبستان به ساده‌ترین شکل نوشته شده است که از طرفی کودک در خواندن مطالب دچار اشکال نشود و هم در مرحله‌ی چهارم آموزشی یعنی نوشتن و تقلید از نوشته‌های کتاب دچار زحمت زیاد نگردد.

امروز خطاطان در طراحی حروف چاپخانه‌ای سعی کرده‌اند تا حد ممکن از شکل‌های متنوع حروف در ترکیب با یکدیگر بکاهند و تعداد آنها را به حداقل ممکن برسانند. اگر ملاحظه کنید که در شیوه‌ی نستعلیق حرف «ب» مثلاً در اتصال به حروف دیگر الفبا، فقط در ابتدا، به نوع نُه شکل متفاوت نوشته می‌شود؛ آن وقت طراحان که در تهیه‌ی حروف چاپخانه‌ای آن را فقط به یک نمونه تقلیل داده‌اند؛ تصدیق خواهید فرمود چه اندازه به سریع خواندن یک نوشته‌ی چاپی در جهت فهمیدن مطلب به طفل دبستانی کمک کرده‌اند.

اگر قرار شود که کتاب‌های دوره‌ی اول دبستان مثلاً به نستعلیق نوشته شوند ـ تنوع ترکیب حروف و کلمات رعایت شود و خوش‌نویس خطاط قلم را به گردش درآورد و در ترکیب کلمات و کرسی‌بندی و دیگر نکات فنی ذوق و سلیقه‌ی هنری را به‌کار گیرد ـ ما که خواسته بودیم این شیوه را از همان ابتدا در کتاب‌های درسی پاسدار باشیم و حفظ حرمت خطوط سنتی و ملی خود را بکنیم صفحه‌ی کتاب را چون معمایی مقابل کودک دبستانی قرار داده‌ایم که ابتدا باید به کمک والدین و اهل خبره به حل آن بپردازد و بعد متوجه شود موضوع چیست!

نکته حائز اهمیت دیگر کارهای فنی کتاب‌های درسی از نظر تالیف و چاپ و توضیح است که برای خودش مطلبی است.

هر ساله مطالب کتاب‌های درسی در تغییر و تحول است  در کار تدریس روزانه خود به اشکالاتی بر می‌خورند و به سازمان کتاب‌های درسی نظرهای اصلاحی می‌دهند. مؤلفان مرتب در بازبینی مطالب به صحیح و تکامل آنها می‌پردازند. گاهی در چاپ‌های جدید مطلب به‌کلی عوض می‌شود و یا در بعضی از متون مواردی است که باید در آن تغییراتی حاصل شود. خوشنویسِ خط برای نوشتن یک کتاب درسی دبستانی یا دبیرستانی با مواردی که در عمل مواجه می‌شود به‌طور متوسط پنج ماه وقت لازم دارد تا خوشنویسی مطالب، حک و اصلاح و رفع اشتباهات، اعمال نظرات جدیدترین مؤلف، رعایت سلیقه‌های جدیدتر، در فاصله‌ی کلمات و ترکیبات، ریزی و درشتی کلماتِ مورد توجه، جابه‌جا کردن و غیره و دیگر مسائل که هیچ قابل پیش‌بینی نیست؛ به انجام برسد. اگر به گردش کارها و جریان امور سازمان کتاب‌های درسی و چاپخانه‌ها وارد باشید، تصدیق خواهید کرد خوشنویسیِ این همه عنوان کتاب‌های آموزشی ـ بنده اکنون یادم نیست، بگیرید حدودا چهارصد عنوان ـ خیلی مشکلات را به‌وجود می‌آورد همین طوری نمی‌شود به موقع کتاب‌ها را برای انواع مهر هر سال آماده ساخت، چه برسد به اینکه حالا یکی‌یکی خوشنویسی هم بشود. ملاحظه می‌کنید که بدین طریق مطمئناً انجام کارها به موقع غیرممکن می‌نماید در حالی که امروزه با وسایلی که در چاپخانه‌ها فراوانی شده است، حروف‌چینی مطالبِ خیلی متنوع کتابی در هزار صفحه حتی با دوسه روز کم و بیش مطابق میل همه انجام می‌پذیرد.

این موضوع که «… کتاب‌های درسی را چرا به خط نستعلیق نمی‌نویسند و به خط اصیل و ملی مانا چه می‌شود« و بدخطی دانش‌آموزان را به این جهت می‌دانند، از موضوعات داغی است که چند سال است والدین غالباً در فرصت‌های مختلف به‌دان می‌پردازند و البته از آنجا که موضوعی فرهنگی و مربوط به یکی از هنرهای سنتی است، در بدو امر خیلی جذاب و فریبنده می‌نماید.

ابتدا این نکته روشن شود که در مدارس «حُسن خط» در در وجه و دو منظور مطرح است، یکی رشته‌های معمولی است و غالباً هم وسیله‌ی نگارش قلم خودنویس و خودکار یا مداد است و منظور نوشته‌های عادی روزانه و انجام تکالیف است یا نامه‌نگاری یا انشاء‌نویسی است و از این قبیل، که اصطلاحاً آن را «خط تحریری» می‌نامند و دیگری آن نمونه‌ی هنر خوشنویسی و خطاطی است که به‌عنوان هنر اصیل سنتی و ملی ما است و این در ماده‌ای جداگانه در درس‌های مدارس منظور شده است . بخش‌های مختلف فعالیت‌های هنری با خط‌نویسی است با ساعاتی مخصوص به‌خود و وسایل منحصر و درس آن احتیاج به معلمان متخصص در عمل و تعلیم آن دارد.

میدانید خوشنویسی کاری ست ظریف و بسیار مشکل و تحصیل آن احتیاج به صرف وقت و حوصله و دقت زیاد دارد. به ‌همین جهت بهترین موقع یادگیری آن را دوران نوجوانی و جوانی می دانند. از آنجا که در این سنین قدرت درد و یادگیری و فعالیت حافظه و اعمال مکانیکی ماهیچه‌ها در حد اعلای آمادگی و نرمش و توانایی است و دست و ذهن انسان هماهنگ دارای ورزیدگی زیاد و مستعد تقلید فراوان است. تجربه شده است در یادگیری آن ـ به هنگام مشق به خصوص ـ لازم است تمام حواس انسان یکجا معطوف و متوجه کار باشد وگرنه هر چه توجه منحرف و منصرف از مشق شود دیرتر تحصیل حاصل خواهد شد و این گونه کار کردن بیشتر از نوجوانان و جوانان ساخته است. درباره‌ی قسمت اول اجازه می‌خواهم تاکید کنم همه چیز بستگی به همت معلمان دارد.

برای نوآموز کودک غیر ممکن می‌نماید که از روی نوشته‌ای هم دقت کند که بسیار تمیز و زیبا بنویسد و هم متوجه تمام کمال مفهوم مطلب بشود، زیرا توانایی‌های ذهنی او به آن مقدار روش نیافته است که دو کار را همزمان بتواند صحیح انجام بدهد. برای شما لابد تجربه شده است که مشغول تحریر مطلبی هستید که احتیاج به توجه و مفهوم آن دارد، از خوش نوشتن کلمات باز می مانید. کودک دبستانی هم همینطور است. کودک دبستانی غالباً در رونویسی برای اینکه نوشته‌اش خوش خط شود، تمام حواسش را صرف شکل کلمات می‌کند و طبعاً از دقت و یادگیری و مفهوم نوشته‌اش باز می‌ماند.

تازه با این وصف ملاحظه می‌نمایید که بچه‌ها چند سال با مرارت زیاد و فشار معلم و والدین کوشش در یادگیری خط تحریری می‌کنند و سرانجام آنقدر موفق نمی‌نماید که اگر در نوجوانی یا سال‌های اولیه دبیرستان در ظرف یک ماه با تعلیم درست و همه‌جانبه کار کنند می‌توانند به ظرایف آن دست پیدا کنند و این امر چون موضوعی فهمیدنی و نیز تقلید کردنی است برای دانشجویان و مردم تحصیل‌کرده و با تجربه به یک هفته تقلیل می‌یابد.

آن‌وقت ببینید بابت اینکه کودک ما خوش‌خط شود که بهای سنگینی می‌پردازیم! اینها همه برای این است که به امر حُسن خط به موقع نمی‌پردازیم و عنایت به آموزش و روش تدریس خط و توانایی‌های یادگیری کودکان ندادیم.

اینکه عرض کردم همه چیز مربوط به معلم است اینجاست، و اینکه به این موضوع چگونه پرداخت شود از ظرایف کار و فنون معلمی است.

لازم نیست کودکان مرتب رونویس‌های زیاد بنویسند، کودکان در دبستان بیشتر مقلد رفتار معلم خود هستند. او در نوع مواجهه با چیز نوشتن، از طرز مداد به دست گرفتن و در دفترچه نوشتن و صحبت‌های شیرین در تشویق یک نوشته‌ی خوش‌خط و مهربانی‌ها می‌تواند منظورهای تربیتی خود را غیر مستقیم اعمال نماید. جای درس‌دادن و توجه زیاد و جدی گرفتن «خط تحریری» ابتدا در سال‌های اول دوره راهنمایی است، و مرحله بعد در سال اول دبیرستان که جزو کتاب‌های درسی توزیع یک جزوه‌ی آموزشی خط تحریری و بیان مسائل ظریف‌تر و فنی‌تر آن است و مراقبت دبیران است به طور غیر مستقیم نه به عنوان یک دست و واحد جداگانه.

یک بار دیگر در شروع و رفتن به دانشگاه حتی هنگامی‌ که جزوه‌های کنکور برای دیپلمه‌های شرکت کننده‌پخش می‌شود، یک نسخه هم از آن جزوه‌ی روش نوشتن خط تحریری توزیع گردد. اگر دبیران در سال‌های آخر دبیرستان و استادان گرامی در کارهای روزمره توجه به امر حُسن خط دانشجویان نمایند آن وقت است که معنی حرمت نهادن واقعی به این امر مفهوم جامعه شده و رواج پیدا کرده است. حتی  یک صفحه‌ی خالی از توجه به امر حُسن خط را ملاحظه ننمایند و در این باره مسامحه نکنند. برای مردم جامعه و شاغلین ادارات و مؤسسات خصوصی و خصوصاً معلمان که اعضای اصلی و مهم به حق متولیان و صاحبان فرهنگ و آینده کشور و سرنوشت‌ساز سرمایه‌های مملکت هستند، یک جزوه‌ی کامل‌تر و همه جانبه‌تری درباره‌ی این هنر شریف و سنتی و نمونه‌های تحریری و هنری آن را تهیه و دوسه سال در ابتدای هر سال برایشان ارسال دارند.

یکی از آفت‌های حُسن خط را در ورود ماشین تایپ به این کشور می‌دانند و می‌گویند: «… از آن وقت که ماشین تایپ به این کشور آمده است، چنین و چنان شده…» اسن سخن آنقدر بی ‌ساس می‌نماید که احتیاج به استدلال در رد آن نیست. موضوع، بی‌توجهی ما است و به امر خوشنویسی؛ چه ربطی به کم‌نوشتن دارد. به علت حجم کار امروزه ماشین تحریر کمک می‌کند جریان امور و مکاتبات و تکثیر آنها به سرعت انجام شود، چند کلمه زیبا نوشتن اهالی ادارات مطلب دیگری است. وانگهی مگر امروز به‌جای خودکار یا خودنویس در جیب هر کس و مقابل هر آدمی اداره‌ای یک ماشین تایپ گذاشته‌اند که مانع از نوشتن شده است؟

و دیگر خوشنویسی و خطاطی است. چنانچه عرض کردم خط‌نویسی کاری بسیار مشکل است و از آنجا که از هنرهای سنتی و یکی از اسناد مهم هویت ملی ما است، باید بدان خیلی توجه شود. به نظر بنده به‌عنوان درسی رسمی و اجباری شروع تدریس آن از سال آخر دور‌‌ه‌ی راهنمایی و همه‌ی سال‌های دوره‌ی دبیرستان است در تمام رشته‌ها، در سال آخر دوره‌ی راهنمایی به مسائل مقدماتی آن پرداخته شود و با بازی‌های دلچسب حروف و کلمات که تقویت‌کننده‌ی ذوق و توجه دانش‌آموزان است به‌تدریج با آموزش‌های سنگ فنی‌تر و بیان زیباشناختی آن در سال‌های آخر دبیرستان تبدیل به امر مهم و مورد توجهی گردد.

اکنون در دوره‌ی دبیرستان جای آنست که کتاب‌های مربوط به زبان فارسی و کتاب‌های ادبی، سراسر به خط نستعلیق و توضیحات آنها به قلم شکسته‌نستعلیق نوشته شود ـ در دوره راهنمایی هم ـ و بعضی از متون دیگر کتاب‌هایی که احتیاج به بازبینی و تعویض سال‌به‌سال نیست. بدین صورت چشم دانش‌آموزان نیز با نمونه های خوش‌نوشته‌ها بیشتر آشنا می‌شود و خودش یک نوع مشق نظری است. حتی به نظر می‌رسد اگر اینگونه کتاب‌ها را نفیس‌تر تهیه کنیم و ـ جوانان، ای بسا، با حفظ و نگهداری آن به‌عنوان یادگاری از دوران تحصیلی و حفظ خاطره های شیرین گذشته ـ به ذهن آنها تأثیر این بود بخشیده‌ایم.

سرانجام اینکه، جسارتاً می‌خواهم این را هم عرض کنم که ما «باید» به این نکته‌ی بسیار مهم حفظ سنت‌های زیبا که سازنده‌ی روح بزرگ و تقویت‌کننده‌ی ذوق لطیف یک ملت است، توجه کنیم و «نباید» آن را امر پیش‌پا افتاده‌ی بی‌اهمیتی تلقی نماییم، حتی اگر محتاج به کار گروهی و صرف هزینه‌هایی هم بشود.

آیا خوشنویسی در کنار رشد و تنوع هنر در عصر امروز رنگ باخته است؟

قبلاً باید تفاوتی قائل شویم بین آن خوشنویسی‌ای که به عنوان «هنر سنتی» سال‌هاست موجب تلطیف روح ایرانیان بوده و چشم و دل ما را روشنی و صفا بخشیده است، که چه از نظر صورت و چه از نظر مفهوم سند هویت این ملت است ـ با آن نوع نگارش یا خوش‌نویسی افرادی که در گذشته از طریق استنساخ رسالات و کتاب‌ها و دواوین شعرای تنها «وسیله» انتقال فرهنگ بوده‌اند.

این هنر در دست خوش‌نویسان بزرگ ـ حتی اگر نوشتن دیوان شعر یا مطلبی را به انجام می‌رسانند ـ گویی «خود» هدف بوده که مطلب را بهانه‌ای نگاشته بوده‌اند. از این نوع آثار در کتابخانه‌ها و موزه‌ها کم نیست و این ها همان اسناد هنرمندی و هنرپروری پدران ما است که هر دو با هم زمانی است از این سرزمین رخت بر بسته‌اند؛ اما آن هنر رنگ نباخته است زیرا مقوله‌ی هنر سنتی که هنر مذهبی و ملی ماست رنگ باختنی نیست چون قضیه مربوط به مفاهیم و معنویت نهفته در آن است.

نمونه‌ی خط محمد حسین شیرازی

هنر مدرن، یک امر بشری است، یک امر زمینی است. یک کار فردی است. عکس العمل شخصی است که هر کس به اندازه‌‌ی ظرفیت دل و خیال خود بدان می‌پردازد. بیان اعتقادات شخصی است نه بیان اعتقادات و معارف قومی. رنگ آن هنر سنتی در مقابل این هنر شخصی باختنی نیست.

یک نکته «اما» حائز اهمیت در اینجا هست که مایلم آن را قدری بشکافک. ملاحظه بفرمایید! در اطراف ما چه می گذرد؟ هنرمند خوشنویس چه می‌کند و چه باید بکند؟ زبانم لال، نمی‌گویم خوشنویسان چه باید بکنند. این فقط برای حقیر است. بنده مثلاً به‌عنوان هنرمند خطاط آیا باید در نقل‌کننده‌ و ستایش‌گر آن مطالب و مضامین بی‌دردسر زیبای گذشتگان باشم و آنها را به خط خوشی بنویسم و زیبایی صنعت‌گرانه‌ی خود را در معرض دید همگان قرار دهم و اطرافیان را مشغول آن بکنم و مرتب خود و همه را مراجعه بدهم به آن ذوق زیباپسند ظاهری؟ یا این صنعت را که در دست بنده به ودیعت گذاشته شده  وسیله‌ای قرار دهم برای بیان دردی، بیان ماجرایی و برای عبرتی؟

ملاحظه کنید این کلام الهی را:
والسماء رفعها و وضع المیزان الا تطفوا فیالمیزان واقیموا الوزن بالقسط ولا تخسروا المیزان. «الرحمن»
یا همین آیه‌ی مشهور که این روزها شعاری همگانی شده است الحمدالله:
اٍن الله لایغیرما بقوم حتی یغیروا ما به انفسهم.

این دو آیه را در کنار هم بگذارید، دستورهای خداوندی است برای بشر که چگونه زندگی کنند. بنده به‌عنوان خطاط از طریق ضبط آن کلام الهی و کتابت آن متصل به وحی می‌شوم، آیا نباید با همان قلم که کلام را می‌نویسم به عنوان بشر و مخلوق خداوند در اطراف خود مصداقی را تحریر کنم تا حرمت آنچه را که به من سپرده شده است پاسدار باشم؟ خطاط امروزی میرزا بنویس که نیست!

خط سید علی‌اکبر گلستانه، برای ایجاد این اثر مطلب بهانه‌ای نبوده است.

به‌نظرم اینگونه فعالیتی است که «باید» یک خوشنویس که از جانب خداوند اجازه یافته است که کلام او را ضبط کند، به این امور هم بپردازد. من هر گاه مصداقی را که می‌توان از آن عبرت گرفت یا کسانی را برانگیخت که از آن عبرت بگیرند تحریر کنم. می‌شوم ستایشگر آن کلام الهی. بنده گمان می کنند اگر آن وسیله را با تمسک به آن فیض الهی در درمان دردها و آلام خود به‌کار گیرم آنوقت توفیق یافته‌ام جلوه‌ی دیگری از زیبایی‌های سهم بشری نهفته در آن هنر قدسی را ارائه دهم. موضوع حقیقت خطاطی و مفاهیم متعالی آنست. بنده تصور می‌کنم باید قضیه‌ی خوشنویسی و خطاطی معاصر، این باشد.

این چنین که امروز شما خوشنویسی را اینطوری می‌بینید و ظاهر آن را رنگ باخته می‌یابید، آنست که مثل آثار گذشتگان هنر فاخر و ستایشگر آن زیبایی‌ها است و نه به درد امروز می‌خورد. پس در صورت کاریکاتوری را می‌ماند و البته خوشنویسیِ اینچنین، آری، رنگ باخته است.

هنر مدرن که منظور شما نقاشی مدرن امروزی است، هنری است بشری، بشر امروز چون‌که خود را حاکم بر سرنوشت خویش می‌داند و می‌پندارد سرنوشت خود را خویش رقم می‌زند، پس متصل به جایی نیست. هنر معاصر در اینکه امروزی است و هنرمند با هیجانات جامعه‌ی خود در تب‌وتاب است البته واقعیتی است؛ اما چون پا و ریشه در سنت دارد البته هم هنر او خالی از حقیقت است و پِرپِری است. قضیه‌ی بشر امروزی در دار وجود مصداق آن حکایت حکمت‌آمیز مولانا است:

موشکی در کف مهار اشتری
در ربود…
تا می‌رسد به اینجا:
تو رعیت باش چون سلطان‌ نه‌ای
خود مران چون مرد کشتیبان‌ نه‌ای

اگر آن هنر سنتی و الهی که ریشه در جان و دل و فطرت و معارف ما دارد با مسائل امروزی جامعه یگانه و همراه بود، اگر پرخاشگر هم بود، اصیل و دوست‌داشتنی و مفید بود. چون اگر چه روایت شخصی و فردی بود اما اندازه و ابعاد آن فراتر از فرد بود. نمی‌دانم توانستم منظورم را بگویم یا نه؟

نقاشیخط، اثر اسماعیل جلایرـ دوره‌ی قاجاریه

در سال‌های اخیر موج نوآوری در کار خط و خوشنویسی رایج گردیده است، از آن جمله اصطلاح «نقاشیخط »است؛ که شما خود از بانیان این راه بوده‌اید، این موج و حرکت را چگونه دریافته‌اید و می‌بینید و خود چگونه در این راه گام برداشته‌اید؟

نقاشیخط، چنانچه از ظاهر کلمه پیداست به معنی نقاشی کردن با خط است و این در وهله‌ی اول به نظر بنده درست مفهوم نشده است، چون آنچه بیشتر می‌بینیم خط را نقاشی کردن است.

این طرز کار به خصوص در دوره‌ی قاجار رواج داشته است، یعنی خط را می‌نوشتند و کپی می‌کردند و بعد داخل خط یا متن صفحه را رنگ‌آمیزی می‌کردند، گل و بوته می‌انداختند یا فنون دیگری. مثل کارهای اسماعیل جلایر، حسن زرین‌قلم، ملک محمد قزوینی و کسان دیگر. حاصل اینکه اثر، خطاطی‌ای بود با قوانین و ضوابط متعارف و خوش‌نویسانه، و آن را تزیین می‌کردند

فرقی نمی‌کند؛ خط عرفاً روی کاغذ با قلم نی و مرکب یا با رنگ‌های مخلوط در آب بنویسند، همان را بزرگ کنند. روی بوم و تویش را با قلم‌مو رنگ‌آمیزی کنند، باز خطاطی است.

گاهی  تمام حروف و کلمات نوشته‌ای را صحیح و با امانت هم، در هم و بزرگ می‌نویسند و برای اینکه معلوم بشود موضوع نوشته چیست، یک بار دیگر هم، همان شعر و مطلب را زیر همان اثر واضح می نویسند! بنده که تاکنون معنی چنین چیزی را نفهمیده‌ام. البته اینها به عنوان هنر خطاطی، چنان‌که اصلاً موضوع تمام گفتگوی ما است، بسیار هم هنر است، بسیار هم شریف است، هنر سنتی هم هست، تعریف متعالی و سطح بالای خودش را هم دارد. بنده هم از این گونه کارها کرده‌ام. چرا از بیان اینکه این آثار خطاطی نامیده شود پرهیز می‌شود، نمی‌دانم. چنین کارهایی انگار اگر کلمه‌ی نقاشی را هم یدک بکشد ارزشی بیشتری می‌یابد. در حالی که نقاشی و هنر نقاشی مقوله‌ی دیگری است، عرض خواهم کرد.

قسمتی از کتیبه‌ی مسجد شیخ لطف‌الله ـ اصفهان

طرز کتیبه‌نویسی در اندازه‌های بزرگ هم همینطور است. ابتدا و مطلب خاصی را در طول و عرض معینی تصمیم می‌گیرند. بعد خوشنویس آن مطلب را در اندازه‌ی یک چندم، در همان فضا تازه جابجا می کند تا ضمن نوشتن همه‌ی مطلب، فضاهای متعادل و چشم‌نوازی هم در همه سطح رعایت شود. بعد آن‌‌یک چندم را به اندازه‌ی یک، یکم تبدیل می‌کند. سرانجام نسبت به فاصله دید و فضای کار شده و نوعی تکنیکی که در کاشی‌کاری یا گچ‌بری و یا حکاکی به‌کار خواهد رفت، ضخامت و فاصله‌های کلمات را از هم تنظیم می‌کند و در اختیار کاشی‌کار می‌گذارد. به‌همین جهت در کتیبه‌های موجود، هر یک از کلمات را که از نزدیک معاینه کنید، رفتار خوش‌نویسانه و حرکت قلم نی را در آن نمی‌بینید. خوشنویسِ خطاط در اندازه‌ها، ضخامت قلم، بنا به ضرورت تصور کرده است. پس آن‌هم یک نوع خطاطی است. این‌بار خط را کاشی‌کاری کردن است. نقاشیخط یا نقاشی با خط.

قبلاً اجازه می‌خواهم چند کلمه توضیح واضحات عرض کنم شاید اگر کمی درباره‌ی نقاشی و هنر نقاشی صحبت شود، مطلب روشن‌تر گردد.

نقاشی، به یک معنی، توانایی تصویرکردن اشیاء است. همین؛ و این صنعتی بیش نیست. البته این بیان را با قید اگرهدف فقط مصورکردن باشد، یعنی «بهر عین نقش» باشد عرض می‌کنم.

صنعت تصویرسازی یک امر بیرونی است. انسان، با استعداد متوسط در زمان معینی حتی، با آموزش یاد می‌گیرد چگونه از روی شئ‌ای تصویری تهیه کند یا نقاشی کند.

اما، گفتن ندارد، هنر نقاشی آفرینش است مربوط به درون آدمی و ابهام‌آمیز. حتی به هر گونه خلاقیتی هنرنمایی نمی‌گویند و هر نوع جستجوی را نیز هنرمندی نمی‌دانند. در عُرف، نقاشی را هنری می‌نامند که دارای بیانی، وسیله‌ی انتقال حسی، و یا دارای حرفی، حدیثی باشد. گیریم حدیث نفس باشد حتی.

هنرمند چیزی را می‌یابد و برای همگنان بیان می‌کند، این‌که چگونه می‌یابد، همان مسئله ابهام‌آمیز است و اینکه آن یافته یا دریافته را چگونه بیان می‌کند صنعت به کمال رسیده است برای بیان آن یافته. پس وسیله‌ی بیانیه را هنرمند و موضوع هنرش مختص خود اوست. حتی اگر روایت‌ها از یک موضوع خاصی جدا باشد.

امروزه دیگر این تنوع بهره‌گرفتن از علامات و اشیاء اطراف به‌عنوان ابزار بیان، سکه رایج شده است.

دو نمونه از کاربرد خط در سفال از محمد احصایی

هنرمند با انتخاب و کار روی مواد و اشیاء اطراف خود به آنها شرافت و اصالت می‌بخشد و با تغییراتی، لوحه‌ی گویایی می‌کند که زبان دل او و هم‌دلان و اطرافیان می‌شود. گاهی زبان تصویر زبان‌ ناشناخته‌ای است برای همگان وعده‌ی کمتری در درک و فهم یک اثر هنری سهیم و شریک یا متفق می‌شوند. مثلاً، هنرمند خطاط در ایجاد یک سیاه‌مشق ممکن است انگیزه‌های مختلفی داشته باشد؛ کلمه‌ی زیبایی را تکرار می‌کند، بر زیبایی کلمه‌ای تاکید می‌نماید؛ در تکرار کلمه‌ای که بیان معنی دلخواه اوست حالت ذکرگونه می‌یابد یا تکرار، به قصد تاکید بر معنای خاصی می‌شود؛ با ارائه‌ی شکل‌های مختلف و ترکیب چند حرف زیبا، کاشف زیبایی‌های نهفته در ترکیب حروف می‌شود… و بدین طریق و توجه به خلوت و جلوت (پنهان و آشکار) و عنایت به سواد و بیاض (فضاهای سیاه و سفید)، زیبایی متوازن چشم‌نوازی به بیننده می‌سپارد. گاهی با فشرده کردن و روی‌هم نوشتن کلمات استتار معنی می پردازد و گوی اثر خود را یک باره از بار ادبی نوشته رها می‌کند. ما در نگاه‌کردن به سیاه‌مشق گاهی باید فراموش کنیم که این یک نوشته است، بلکه باید آن را در قالب یک نوشته‌ی تصوری و تخیلی در نظر بگیریم. آن‌کس است اهل بشارت که اشارت داند.

 اما در مورد چیزهایی به‌عنوان کارهای خود بنده… هر چه هر چه فکر می‌کنم که از کجا شروع کنم و آن حس ناشناخته‌ی گنگ اسرارآمیزی را که با صورت ظاهر علامات و اشیاء در می‌آمیزد و بر تابلو نقش می‌بندد چگونه بیان کنم، نمی‌توانم. ظاهراً قرار هم نیست صاحب یک اثر تصویری مثلاً با کلام ادبی بتواند برای میان مقصود خود از عهده برآید و این دست کم برای بنده طاقت فرساست. یک اثر تصویری زبان خاص خودش را دارد.

اثر نورای لاهیجی، شاگرد میرعماد قزوینی
ترنج از محمد احصائی، ۱۳۵۲

در ساختن یک تابلو، احساسات و کوشش ذهنی سازنده با مهارت در به‌کارگیری خاص اشیاء در هم می‌آمیزد و برای دیدن هم ـ گفتن ندارد ـ تماشاگر را داشتن زمینه‌ی ذهنی آماده و آشنایی با زبان تصویر، شرط لازم است. و تازه این کار شما منتقدان و مفسران هنر است که می‌توانید با زبان ادبی معنی اثر را گاهی حتی برای خود نقاش واضح بیان بفرمایید.

اتفاقاً در این کارها، لااقل دست تمرین داشته، دیگر باید امر واضحی باشد. مضافاً بر اینکه بالاخره صنعت رام‌نشدنی خط‌نویسی، به سال‌ها ممارست آموخته‌ی دست می‌شود. این قانون طبیعت است. آیا در کارهای بنده خیلی بیگانگی موقت می بینید؟

اتفاقاً برعکس، ما نه تنها در کارهای شما بیگانگی باخت نمی‌بینیم، بلکه می‌بینیم این دست آشنا به نوشتن و کلمات رام شده در دست شما به‌قول خودتان و آنچه به‌نظر می‌رسد هر کاری که می‌خواهید می‌توانید با آنها بکنید، چگونه است که اینقدر سر در گریبان هم فرو برده‌اند و این ابزار آشنا اینقدر ناآشنا می‌نمایند و با ما بیگانه هستند. این را می‌خواهیم شما برای ما بگویید.

این کارهای مورد اشاره‌ی شما قبلاً از نوع خطاطی بود و حدود ابتکارات حقیر همن قدر بود که این هنر سنتی به من اجازه می‌داد. در مواجه با هنر خطاطی نمی توانیم هر کاری که دلمان می‌خواهد بکنیم. هنر خطاطی هنر مقدسی است که خطاط باید مطابق قوانین آن رفتار خود را تنظیم کند. قواعد نهفته در خطاطی حالتی اسطوره دارد که خطاط را ملزم به رعایت سنت می نماید. ما باید در خطاطی رفتار خود را با آن قوانین و مفاهیم عالی آسمانی تطبیق دهیم، نه آن را زمینی کنیم. در نوآوری، تحول و تغییر از لوازم کار است و هنر بشری منبعث از طرز زندگی و فلسفه اوست. اینجا هنر تابعی می‌شود از شرایط حاکم بر جوامع بشری. جان کلام کارهای بنده به‌طور خلاصه همین نکته است که این ودیعه‌ی الهی را که زمانی دراز است خداوند به‌وسیله‌ی پیامبرش به ما سپرده، تنها هنرمند خطاط نیست که روایت‌گر آن زیبایی قدسی است. بلکه «بشر» عموماً موظف به دم‌زدن در آن فضای مهیا شده‌ی خداوندی است.

این تابلوها اثری است زمینی؛ آنچه در این‌ها جریان دارد مفاهیمی است که وسیله‌ی خود بشر و به دست ما ایجاد شده است. متاثر از رفتاری است که ما با «خط‌نوشته» داریم.

من  در ساختن این آثار دیگر آن خطاط روایتگر زیبایی‌های قدسی نیستم. انوار الهی در این دست‌نوشته‌ها منعکس نیست چون اینها تصویری از آیینه دل پرزنگاری است که مستعد انعکاس هیچ‌گونه نوری نیست.

جان کلام کارهای بنده به‌طور خلاصه در همین نکته است که این ودیعه‌ی الهی را که زمانی دراز است خداوند به وسیله‌ی پیامبرش به ما سپرده است، ما در کاربردش تحریف و تصرف کرده‌ایم. قرار نبوده است مثلاً، دور هم بنشینیم و حرف‌های عالی بزنیم در ظاهر دهان پُرکن و همه به اعتبار معانی آن احسنت‌گو و در عمل کار دیگری بکنیم. اینها تصویر واقعی همین کلمات است که معنی از آنها رخت بربسته است.

این کارها تصویر واقعی آن کلامی است که می‌توانست وسیله‌ی تفاهمی باشد. رعایت آن‌ها آرا‌م‌بخش یا مرهم دل مجروحی باشد، اما در عمل پنجه‌ی آهنین فشرده در گلوی مظلومی شد. آری اینها فریاد آن مظلوم است. فریاد دردناک بغض گونه‌ی آن مظلومی است که کلام در گلویش لوله شده است، پیچ خورده است، درهم رفته است. و با جان پُر تلاطم او در آمیخته و چنان‌چه می‌بینید به‌صورت پاره‌های فشرده به هم اینجا و آنجا سفره‌ی دل خود را باز کرده است و با صد زبان گویا فریاد نوع آشنایی می‌زنند. بلی، دیگر اینها آن آشنایان نیستند که ما متین و موقر وجه معنی تمام بتوانیم به سخره بگیریم. اینها خطاطی نیست، اینها نقش آن رفتارهای ما با زبان است. گویی دیگر از «خط» علامتی بیش نمانده است و زبان گویای آن صوتی بیش نیست. این چنین است که نا آشنا می‌نمایند.

شما در طی سالیان دراز مرارت و تلاش در کار خوشنویسی آیا می‌توانید بگویید چه گامی در شیوه و راه نوین به سهم خود در خط برداشته‌اید؟

خوش‌نویسان دوره قاجاریه مخصوصاً دیگر راه نوینی برای ما نگذاشتند این آنچنان به خطاطی پرداختند که می‌شود گفت مشکل است کاری به توان کرد که قابل ذکر باشد

می‌خواستم عرض کنم آخر قدیمی‌ها کاغذهای آهار مُهره، مرکب‌های گوناگون عالی، قلم‌تراش‌ها، قلم‌ها و دیگر وسایل خوب و مشوق و خریدار هنر و فراغت خاطر و صبر و حوصله داشتند که آنگونه آثار خلق کردند و امروزه دیگر حتی یکی از آنها نیست، در گوشم صدا می‌کند که لابد آن وسایل را آن عزیزان به کار بردند و رفتند.

بنده به ندرت قطعه‌ی چلیپا می‌‌نویسم. وقتی خواسته بودند برای نمایشگاه دسته‌جمعی چند قطعه‌ای هم بنده تقدیم کنم، به یکی از عزیزان استاد عرض کردم که در مقابل میر دیگر دست آدم به قلم نمی‌رود برای قطع‌نویسی، و حرمت و بزرگواری این حضرت نظر کرده را دلیل آوردم. گفت، خوب هر گُلی بویی دارد شما هم بنویسید. من که تازه خوشبینانه این نظریه را تلقی کرده بودم، در جواب گفتم ولی فرق هست بین گُل خرزهره، یا گُل ختمی با گُل محمدی! حتی بیست‌وچهارپنج سال پیش تصمیم گرفتم دیگر خط‌نویسی نکنم. چهار سال هم ترک مثلاً خوشنویسی کردم ؛کاش این نیت پاکیزه و ثواب آلود را ادامه داده بودم!

در خیال آن‌چه نقش بر بستم      هیچ جُز خط نیامد از دستم

مثل این حقیر که در این سرزمین دم می‌زنند، هرچه بر سال‌های عمر و تجربیاتش اضافه می‌شود، بیشتر خود را پایبند می‌بیند. می‌شود گفت: رشته ای برگردنم افکنده دوست…

دو نمونه از خط میرعماد حسنی و میرزاغلامرضا اصفهانی
یک نمونه سیاه‌مشق مرحوم میرحسین

به نظر می‌رسد خوشنویسان بزرگ دوره‌ی قاجاریه با مثلاً پنجاه‌شصت سال سابقه‌ی خوشنویسی و استادی، بی مورد نبوده است که کمتر دست به قطع‌نویسی چلیپا می‌زده اند. و مخصوصاً از دو نفر از مهم‌ترین خوش‌نویسان این دوره‌ی طولانی با آرامش و شاه و گدای مشوق خوش‌نویسی هرچه آثار فاخر مانده جز معدودی بقیه همه درهم نوشته و به اصطلاح سیاه‌مشق است و این گفتن ندارد، البته از سر ناتوانی و ضعف نبوده است که قطعه نمی‌نوشتند. کپی‌برداری و تقلیدهای فراوانی هم مثلاً از مشکل‌ترین آنها یعنی از آثار میر تهیه کرده‌اند که قدرت قلم و حضور دل این‌ها نسبت به درک و تقلید موبه‌موی آن آثار حیرت‌انگیز است

 بنده در این مورد یک مقدار دقت شخصی کرده‌ام روی زیباشناختی و کاربرد این‌گونه آثار و فکر می‌کنم خوش‌نویسی سنتی را با حضور در زمان معاصر از این طریق یعنی آن شکل و محتوای هنر سیاه‌مشق‌نویسی می‌توان به تجربه‌های جدید دست زد و جلوه ها و ابتکارات و طرح‌های نوینی از زیبایی‌های نهفته در این هنر را کشف کرد و به‌دست داد و به نظر بنده جوری است که کار در آن حیطه دامنه‌ی وسیع و طولانی هم دارد.

یک جمله‌ی معترضه جهت آگاهی علاقه‌مندان باید عرض کنم، با عنایت بیشتر، آنها گمان دارند خوش‌نویس اثر سر بی‌لیاقتی سیاه‌مشق می‌نویسد در وجهی البته قابل تعمق باید باشد. بلی، شکلی از تمرین خط هم هست که برای آماده‌کردن و استحکام دست و وسیله‌ی یادگیری است، درست مثل سخن چند‌پهلو است، یا جوری است که هرکس از ظن خودش یار آن می‌شود.

 لازم می‌بینم این موضوع را که در جواب سؤال قبل باید اضافه می‌کردم، اینجا عرض کنم که به نظر بنده اصولاً نباید برای داشتن یک شیوه‌ی خاص و راه نوین به تعبیر جنابعالی درباره‌ی هنرهای سنتی اصرار ورزید و اقلاً درباره‌ی خوش‌نویسی که چنین اعتقاد دارم. نقاشی مدرن نیست که هر کس تابع ایسمی و یا حرف خاصی باشد، که زبان خاص برای بیان همان حرف خودش را نیز اختراع کند.

خوشنویسی، چنانچه می‌دانید، هنر سنتی است. باید خوشنویس خود را با آن قواعد از پیش‌ساخته و شناخته‌شده وفق دهد و هم‌ساز کند اینجا «من» و «تو»یی نیست «ما»یی است. هنری قومی است، می‌شود گفت همه در آن شریک‌اند. فرهنگ و حرف شخصی نیست، فرهنگ یک ملت است. ضوابط و اصول قواعد آن در اثر تکرار سال‌ها توسط همه‌ی هنرمندان چون اسطوره‌ای شده است که رعایت آن بر همه کسانی که وارد این حیطه می‌شوند، الزامی است. مگر این‌که سال‌ها بگذرد و کسانی که ـ به سپرده دست ایشان ـ اندک اضافه یا تغییری حاصل شده، این تغییر پس از گذشت از صافی زمان بعدها معلوم شود که چه چیزی بوده است. این نکته جالب می‌نماید در رساله‌هایی که می‌بینیم درباره‌ی خوشنویسان زمان میر نوشته شده است چنانچه باید، ازمیر تعریف و تمجید نشده است. یکی به جهت موقعیت و درگیری ایشان با دربار عباسی بوده است و هم اینکه بالاخره در همان زمان که یکی از دوران‌های شکوهمند هنر ایران هست چه از نظر نقاشی، تذهیب، تزئین، کتاب‌سازی و خط‌نویسی و دیگر هنرها غول‌های به تقریب است همتراز بوده‌اند. زمان می‌گذرد و هیجانات و دسته‌بندی‌ها و نفوذ‌های فردی و سیاسی و وقایع دیگر که گاهی قلب کننده حقیقت‌اند، از یادها که رفت، آن‌وقت فرصت روشن شدن آن حقایق پاک و رفتار درست فرا می‌رسد و معلوم می‌شود چه کسی، کی هست و چه کرده است و چه تاثیری نگذاشته است.

میرزا عباس نوری به فرمان فتحعلی شاه قاجار مامور کپی‌برداری از آثار می‌شود. میرزا اسدالله شیرازی برای کمال بخشیدن به هنر خود با نامه‌ای رسمی استدعای در اختیار گذاشتن مرقعی از خطوط میر را از کتابخانه‌ی مبارکه می‌نماید. میرزا غلامرضا علاوه بر تقلید فراوان از آثار میر مناجات حضرت امیر را که به خط میر نوشته شده بود سعی کرده است به همان طرز حتی تقلید ذره به ذره‌ی آن بنماید. میرزای کلهر به غیر از کار حرفه‌ای روزانه در تمرین، آثار میر را مشق می‌کرده است، مثل دیگر خطاطان مهم. محمد حسین شیرازی، بلکه مهم‌ترین خوشنویس دوره‌ی قاجاریه، کسی که آثارش توسط خود ناصرالدین‌شاه ضبط می‌شده یا در دوسه گاوصندوق نگهداری می‌شده و از عامه کسی را به ایشان دسترسی نبوده، از آثار میر فراوان سعی کرده مو به مو تقلید کند و شیوه‌ی او در دوره‌ی قاجار از هر خطاطی بیشتر نزدیک به میر است. و از این دست فراوان بوده‌اند. پس استثناً میر می‌شود فرهنگ‌ساز، وگرنه دیگران با همه بزرگی‌شان ریزه‌خوار این خوان گسترده و غنی هستند.

 همین قدر بدانیم که هر کس از روی هر چه مشق کند و یا در سال‌ها کار و تحویل دهد مُرید کسی هم بشود، بالاخره در اثر سال‌ها نوشتن حتی می‌شود قلم مو را بدون رقم تشخیص داد و این نباید مطالب مهمی باشد. هر کس نمی‌تواند دارای راهی نوین و شیوه‌ای خاص باشد.

هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست.

اما  خط هر کس را از خط دیگری می توان تشخیص داد. گاهی شده است بنده مثلاً روی جلد کتابی یا نوشته‌ای در جایی یا نشانی، حتی یک کلمه نوشته‌ام، از آشنایان که دیده است حدس زده و پرسیده است یا سه‌چهار نفری که برای بازار امروزه کار می‌کنیم، کارهایمان بدون امضا مشخص است. اینها چیز مهمی نیست.

امروزه به‌نظر بنده این مهم است که هر کس چگونه رفتار می‌کند و چگونه فکر می‌کند و ما فی‌الضمیر خود را از این دست در این عرصه‌ی پهناور و غنی چگونه بیان می‌نماید و از آن اختیار اندکی که در هنر سنتی به او داده‌اند، چگونه بهره می گیرد. بنده که باید اعتراف کنم حتی از فهم قضیه‌ی خطاطی عاجزم، چگونه می‌توانم بگویم چه گامی و شیوه و راهی نوین داشته‌ام یا برداشته‌ام و بالاخره چه تاثیری گذاشته‌ام؟ آدم وقتی به احوال و آثار گذشتگان نگاه می‌کند حیرت می‌کند واقعاً. قبلی‌ها، چنان‌چه عرض کردم مخصوصاً در دوره‌ی قاجاریه، این هنر را چنان به کمال رساندند که دیگر هیچ جایی برای ما نگذاشتند. به‌قول سعدی حد همین است سخندانی و دانایی را.

امروزه که مردم و مخصوصاً جوانان زیادی به این هنر رو می‌آورند و کمک‌کم آن را کشف می‌کنند و آشنا می‌شوند و حرمت می‌گذارند، با آن خلاء پشت سرما، دعا کنید که با ندانم‌کاری‌ها یا جهالت یا اعمال سلیقه‌های سطح پایین شخصی و از روی بی‌اطلاعی و نفهمیدن و نداشتن حس مسئولیت و عوام‌فریبی، چه بگویم دیگر، کاری نکنیم که خدای ناکرده تحریف کنیم یا مخدوش کنیم این هنر ظریف پاک و عمیق سنتی در این سرزمین را که تبلور همه‌ی ظرافت‌ها و قابلیت‌ها و سلیقه‌های عالی لطیف این ملت است.

چه استاد یا استادانی در کار شما تاثیر داشته‌اند؟

بنده، چنان‌چه عرض کردم، اوایل از روی دفترچه های «رسم‌المشق» عمادالکتاب سیفی قزوینی مشق کردم، چه آن‌وقت که در قزوین درس می‌خواندم و چه در سال‌های آخر دبیرستان در تهران و مدتی هم ـ حدود یکسال و نیم جمع جمعاً ـ در محضر استاد عزیز گرامی مربوط به آقا سید حسین میرخانی مشق خط گرفتم. آن موقع که به نام «کلاس‌های آزاد خوشنویسی» بود و خوشبختانه مدرکی چند سطر نوشته جایی را نمی‌دادند

بعدها از طریق عکس‌ها و چند نمونه‌ی اصلی با آثار حضرت میرعماد آشنا شدم. مناجات خواجه عبدالله انصاری به خط آن بزرگوار که انجمن دوستداران کتاب آن را چاپ و منتشر کرده بود به‌کلی مرا منقلب کرد. چندی هم مشق خط نکردم و از طریق دیدن آثاری اینجا و آنجا و آشنا شدن با فرهنگ و خوشنویسی دوره‌ی صفویه و قاجاریه تازه اندکی فهمیدم خط‌نویسی یعنی چه. سرانجام درک واقعی خطاطی را به تقریب همه‌ی آن اوصافی که درباره‌ی این هنر شریف و ظریف خوانده و مشاهده اندکی دریافت بودم در آثار میرحسین خوشنویس‌باشی دیدم.

از آن مربوط به کتابتی، یا قطعه‌ای یا کتیبه‌ای ندیده‌ام. اما حس و درک خوش‌نویسی در سیاه‌مشق‌های ایشان همه‌ی آن چیزهایی است که آرزوی سر و بیان آنها را دارم.

نمونه‌ای از نرمش و صفای قلم میرحسین

 بالاخره؛ همان جزوه‌ی مناجات و مرقعی‌های عکسی که از قطعات میر و چند مرقع عکسی دیگر و چند قطعه‌ی اصلی مخصوصاً محمد حسین شیرازی، میرحسین و میرزاغلامرضا جزوه‌های به اصطلاح بالینی بنده هستند؛ هر چند وقت، به تناوب، یکی‌یکی اینها را پیش از خواب نگاه می‌کنم تا بلکه بفهمم که چیستند و همیشه قبل از خواب نگاهم را درمیرُباید!

آیا می توان ادعا کرد که خوشنویسان معاصر دارای شیوه‌ی خاص و راهی تازه هستند؟ ضمناً مشهور است که خوشنویسان معاصر غالباً دنباله‌رو شیوه‌ی کلهر هستند. در این باره هم نظر شما را می‌خواهیم بدانیم چیست؟

چنین که جنابعالی سوال را طرح فرمودید، به‌نظر بنده موضوع از آن جهت حائز اهمیت و شایسته‌ی بررسی است. اما از آنجا که تصدیق می‌کنم پرداختن زیاد به مسائل فنی و حرفه‌ای ممکن است برای شما ملال آورده بنماید، به جواب مختصر بسنده می‌کنم.

ملاحظه می‌فرمایید که خطاطی یک «هنر سنتی» است، هم در عرف که رعایت قواعد از پیش تعیین شده‌ی آن که توسط استادان سلف و به اندک‌اندک تکامل یافته و آداب و رسوم قدیمی آن دست‌به‌دست گشته است؛ و هم به آن مفهوم که از آسمان و از جانب خداوند به انسان رسیده و در واقع مترادف با دین و به معنای وسیع آنست.

خطاطان در تمام اعصار توجه و تداوم هر دوره را مد مدنظر داشته‌اند و رعایت اصول آن را ـ در آموزش و کار ـ مرتب و مداوم و نسل‌اندرنسل ملزم بوده‌اند.

محتوالی دینی و سنتی رساله‌ی خط سلطان علی مشهدی به‌نام «صراط‌السطور» و «آداب‌المشق» میرعماد حسنی و دیگر آداب‌المشق‌ها که همه‌ی رعایت آن اصول و رسوم را ارج نهاده و توصیه نموده‌اند، مؤید این نظر است.

 دوره‌ی قاجاریه به‌خصوص زمان سلطنت ناصرالدین‌شاه از این نظر دوره‌ی بسیار مهم و پُرمحتوایی است.

از آنجا که مرحوم به میرزا رضا کلهر در این سال‌ها می‌زیسته‌اند، بررسی اجمالی آن و به‌خصوص واقعه‌ی مهم و سرنوشت‌ساز چاپ‌نویسی کتاب‌ها و بعد قطع آن سنت‌های رفتاری حائز اهمیت فراوان است.

مناجات خواجه عبدالله انصاری به رقم میرعماد قزوینی

چنان که می‌دانید در دوره‌ی قاجاریه بیشتر خوشنویسان زبده و مهم مجالس تعلیم داشته‌اند. آثار به‌جا مانده از ایشان و شاگردان‌شان و نقل‌قول‌ها معلوم می‌کند شرکت شاگردان در این مجالس طولانی بوده و به سال‌ها هم. وضعیت مجالس مشق کم‌و‌بیش چنین بوده است: مجالس درس و مشق و تعلیم شاگردان در حضور استاد و نشسته برگزار می‌شده است. شاگردان ابتدا رعایت ادب و مراسم ورود به محضر استاد را به‌جا می‌آوردند و بعد در خدمت استاد روی زمین می‌نشستند. برای مشق خط، روی زمین با حالت استراحت مستعدتر می‌نماید. کارهای مبتدیان را خلیفه‌ی مجلس و قدیم‌ترها را خود استاد یکی‌یکی ملاحظه می‌کردند و بعد از نمودن اشکالات، تعلیم می‌دادند. در آن روزها به‌خصوص شاگردان ملزم به سیاه‌مشق زیاد بوده‌ند؛ سیاه‌مشق به صفحه‌ای از مشق می‌گویند که در اثر روی هم نوشتن حروف و کلمات سیاه به‌نظر می‌رسد. و این کار برای به حافظه‌سپردن آموخته‌ها و محکم‌شدن دست برای مشق و نرمش و پختگی نوشته بسیار با واجب بوده است. شاگردان پس از انجام این مهم بعداً به تقلید سطر سرمشق به همان شکل سطرها را زیر هم و نزدیک به‌هم مشق می کردند تا نکات ظریف کُرسی‌بندی و دیگر مسائل، تکرار و ملکه‌ی ذهن و دست شود. سرانجام پس از اطمینان نسبی و آمادگی، پاک‌نویس را  نزد استاد می‌بردند. شاگردان قدیمی‌تر طبعاً آن مقداری از آموزش‌های استاد را برای مبتدیان به‌عهده داشتند و قدیمی‌ترین و ممتازترین آنها حکم خلیفه و جانشین استاد را داشته است. مبتدیان در اثر آمیزش و نگاه‌کردن به دست و طرز کار کردن آنان به‌تدریج در جریان امور خط‌نویسی قرار می‌گرفتند.

صاحبان مشاغل شناخته‌شده و رسمی که به نوعی با خطاطی و کتابت ارتباط داشتند؛ مثل کاغذسازان، مرکب‌سازان، قلم‌تراش‌سازان، قلمدان‌سازان، صحافان، قطعه‌سازان و مذهبان و دیگر حرفه‌های مربوطه، مرتب در رفت‌وآمد به این مجالس و همه با هم در یک جایگاه و دوره معاشر و موانس هم بوده‌اند. شاگردان این مجالس در کار تعلیم و تلمذ خط که از افراد ثابت محضر این استادان بودند از این رفت‌وآمدها و ردوبدل نمودن اصلاحات با آن فنون و آداب آشنا می‌شدند. چه در کسب هنر و چه در تقلید رفتار تاثیر می‌پذیرفتند و بدین گونه ادا و اطوار او اصول و آداب و سنت و فرهنگ خوشنویسی و کتابت تمام و کمال از نسلی به نسل بعد منتقل می‌شد. در محضر اینگونه استادان و با این شکل آموزش به‌خصوص در مدت سه ریع قرن از این دوره که به‌واقع از درخشان‌ترین ادوار خوشنویسی ایران است به نام‌های زیادی برمی‌خوریم که از مشاهیر آن خوشنویسان:

 میرزا عباس نوری، میرزا اسدالله شیرازی، فتحعلی حجاب، وصال شیرازی، میرحسین، میرزا عمو، میرزا غلامرضا، میرزا رضا کلهر، محمد‌حسین تهرانی، مخصوصاً محمدحسین کاتب‌السلطان شیرازی، سیدمحمد صادق، سیدمحمد اسماعیل انجوی، میرزا علی لواسانی، محمد شفیع تبریزی، علی‌عسکر ارسنجانی، سیدعلی اکبر گلستانه، امیرنظام گروسی و امین‌الدوله، عبدالله عاشور، زین‌العابدین قزوینی و میرزا احمد شاملو را می‌توان نام برد.

عرض کردم باید مطالب را به اختصار برگزار نمایم و گرنه از نوع برخوردها افراد برجسته‌ی اجتماع با این اشخاص؛ از تشویق‌ها، مجموعه جمع‌کردن‌ها،قهر و آشتی‌ها، برخورد پادشاهان با هنرمندان به‌مثابه‌ی غنائم جنگی، حفظ حرمت‌های اینان به مثابه‌ی غنایم جنگی، حفظ حرمت‌های اینان به‌مثابه‌ی گنج‌های ملی، رقابت‌ها بر سر جلب توجه اینان و نظایر اینها در تاریخ خوشنویسی شواهد زیادی است و سخن‌ها فراوان می‌توان گفت.

اما این اشاره همینقدر به حفظ و تداوم سنت خوشنویسی آن روزها برای بیان اصل مطلب ما کافی می‌نماید.

 نکته‌ی بسیار مهم اینجا است که این تداوم را از یکجا به بعد نمی‌بینیم. بگذارید مقدمات چگونگی وقایع بعد از این را چنین دنبال کنیم:

با تأسیس دارالفنون، رواج سواد امروزی، و نیاز به تکثیر کتاب‌های درسی و دیگر کتب و بالاخره نیاز زمان و داشتن روزنامه و امثال اینها، دارالطباعه‌ها و کارخانه‌های دولتی و خصوصی چاپ سنگی یا به اصطلاح به آن روزها «باسمه‌خانه‌ها» دایر می‌شود و بعضی از خوشنویسان به چاپ‌نویسی می پردازند. در دارالطلاعه‌ی دولتی آثار نفیس چاپ می‌شده است و طبعاً بهترین خوشنویسان متخصص چاپ‌نویسی جذب این اداره می‌شدند و مهم‌ترینِ این بهترین خوشنویسان میرزا رضا کلهر است.

میرزا رضا کلهر علاوه بر داشتن کلاس تعلیم خط و کارهای حرفه‌ای بنا به توصیه‌ی اعتمادالسطنه وزیر انطباعات سفارشاتی هم از این اداره می پذیرفته است. آثاری که از این دست از میرزا رضای کلهر به یادگار مانده است روزنامه‌ی اردوی همایون، شرف و کتاب فیض‌الدموع و سفرنامه‌ی دوم ناصرالدین شاه به خراسان را می‌توان نام برد چند کتاب و جزوه دیگر.

 ماده‌ای که در تکنیک چاپ سنگی با آن چیز می‌نوشتند، مرکب چاپ بوده است.

سه سطر از سفرنامه‌ی ناصرالدین‌شاه به خراسان، چاپ‌نوشته‌ی میرزا رضا کلهر

مرکب چاق غیر از مرکب خوشنویسی است. این مرکب مخلوطی از مواد صنعتی و نسبتاً غلیظ است و هرگز مانند مرکب‌های خوشنویسی آن روزها، با آن صنعت مرکب‌سازی به کمال رسیده، سیال و نرم نبوده است. نوشته‌اند میرزا رضای کلهر برای تحریر با مرکب چاپ قلم را فاق می‌داده و برای اینکه این مرکب جریان پیدا کند، یک تار مو هم در میان آن اتاق می‌گذاشتند و تازه به زحمت می‌شد یک مد کوتاه یا یک دایره به یک گردش قلم نوشت. در نوشتن بدین‌گونه، چون مرتب غلیظ و چرب بوده، و به نوک قلم چون قطره‌ای جمع می‌شده است، باید حتماً گوشت و نوک قلم را تا حد ممکن برمی‌داشتند و از قسمت سلیس آن استفاده می‌کردند وگرنه غیر ممکن می‌نماید که هم نوک قلم ضخیم و گرد باشد و هم بدین وسیله و با آن مرکب بتوان بعضی از تشمیرهایی که در معاینه‌ی این آثار به نظر می‌رسد نوشت. نیز با مشاهده‌ی الف‌های آخر و حرف دایره‌ای‌شکل این نوشته‌ها می‌توان نتیجه گرفت ـ به ضرورت ـ برای آنکه فاق قلم بیشتر باز شود و آن لجن جریان پیدا کند، قلم را باید نسبت به خط عمود با زاویه‌ای بازتر در دست می‌گرفتند و بر صفحه می‌راندند ـ چون کتیبه‌نویسی. بالاخره صفحه‌ای را که به این ترتیب تحریر می‌شد، بنیاد آن هنوز خشک نشده، با فشار به روی سنگ مرمر صیقل‌داده شده‌ای که مخصوص این نوع چاه بود منتقل می‌کردند و وسیله‌ی صمغ عربی و جوهر شوره آن را تثبیت نموده، آن لوح را برای چاپ آماده می‌ساختند و بدین‌ وسیله و با مرکب چاپ که به مرکب روغنی بود آن نوشته، در تعدادی که زیاد هم نبوده است، به روی کاغذ نسبتاً زبری منتقل می شد، و می‌شده است روزنامه یا کتاب چاپی سنگی.

به علت نوع چاپ و با این تکنیک، در این‌گونه آثار، از آن ظرافت و نرمی و تیزی و تندی خط که در دست‌نوشته‌های آن خوشنویسان به عینه مشهود است، و نوشتن با قلم تیز و نوک ظریف و با مرکب روان و سیال که منتقل‌کننده‌ی تمام آن احساس‌های لطیف و صنایع خط‌نویسی است، اثری به‌نظر نمی‌رسد.

به اشاره‌ی قبل بپردازیم؛ عرض می‌کردم آن اصول و آداب تعلیم از یک جا به بعد قطع می‌شود، و آن اواخر دوره‌ی قاجاریه است. از این به بعد، خوشنویسی که صنعت و هنر خود را حضوراً و به دست خود به نسل بعدی بسپارد، نمی‌ماند. این گُسل در تاریخ خوشنویسی تا زمان ما اگر معمولی می‌گذشت چنین که اکنون هست نمی‌بود. اما مهم اینست که با ویرانگری و عدم قبول و بی‌حرمتی به سنت‌ها و فرهنگ خانوادگی گذشته است. گویی بدین شکل چاله در این میان کنده شده و زمانی از تاریخ حذف گشته است.

به هر حال ما این طرف هستیم و آن وقایع و جریانات آن طرف. دست‌مان از آن طرف کوتاه است. آن استادانِ سخت‌کوش و سخت‌گیر در امر آموزش با آن فرهنگ و نوع تربیتِ خاص رفته‌اند. قلمتراش‌سازان، قلمدان‌سازان، قطعه‌سازان، مذهبان، مرکب‌سازان که برای هر نوع کاری انواع مرکب‌ها می‌ساختند، آن خوشنویسان با آن مرکب‌های گل‌پلاسی، پرطاووسی، زنگاری، شنجرفی نوشته‌ان و رفته‌اند و فقط آثارشان را به‌جای گذاشته‌اند و ما حسرت نوشتن حتی یک سطر آن نوع نوشتن را سال‌هاست چون آتشی بر دل همیشه همراه داشته‌ایم.

فرزند خردسال آن روزها و آخرین استادان خط و خوشنویسی بعدها در برزخ میان چاپ‌نویسی کتاب‌های چاپ سنگی، چاپ مسطح ابتدایی در راه زندان و کلاس مشق خط و درگیری‌های اجتماعی و اداری؛ تِلِق‌تِلِق و دون‌کیشوت‌وار عَلَم هنر خوشنویسی را با یک واسطه به دست من بی‌حوصله‌ی سهل‌انگار و بی‌ریشه و پا در هوا سپرده است. اینست که من از گذشته خبر ندارم. چون اتصال ندارم. معلم من خود محضر همین استاد گرامی میرزا رضا کلهر را که جزو آخرین خوشنویسان این دوره است، در نیافته است. از پرتوی جانبخش استادی واقعی گرمی نگرفته و تلذذ تلمذ مشق حضوری را نچشیده است. تیم بزرگ شده است.

یکی‌دو نفری که بی‌واسطه یا به‌واسطه شاگرد میرزا بوده‌اند و شیوه‌ی او را به اصطلاح دنبال کرده و تداوم بخشیده‌اند، صنعت چاپ‌نویسی را دنبال کرده‌ان، نه هنر خوشنویسی را. فرق است بین کتابت هنری و هنر خوشنویسی. چون راه‌رفتن بندبازی را می‌ماند بر روی طناب باریکی و راه‌رفتن هنرپیشه‌ای در صحنه‌ی تئاتری، هر دو راه‌رفتن است، این هنر، تارهای دل ما را می‌نوازد و آن صنعت، اعجاز برمی‌انگیزد.

 کار اصلی میرزا همین چاپ‌نوشته‌ها نبود. ایشان از خوشنویسان مهم دوره‌ی قاجاریه بوده‌اند. از جمله دست‌نوشته‌های ایشان تقویم‌هایی است که برای ناصرالدین‌شاه هر ساله روی کاغذ ترمه‌آهار مهر شده می‌نوشتند و در گاوصندوق‌ها محفوظ است، آنها را با ظرافت و زیبایی و در کمال هنرمندی مرقوم فرموده‌اند. چون کارهای هم‌دوره‌ای‌های خود و چون استادان متقدم کار کرده‌اند و همه اعجاز برانگیز است. بگذریم از چند قطعه‌ی سیاه‌مشق مانندی که برای دست گرم کردن روی همان کاغذهای چاپ نوشته‌اند و یا سرمشقی برای شاگردی.

حالا اجازه بدهید به یک نکته‌ی آموزشی در همین مورد ادامه یافته‌ی سبک کلهر بپردازیم.

فرض بفرمایید دو صفحه از آثار ایشان را، یکی، صفحه‌ای از دست‌نوشته‌های روی کاغذ صاف و لغزنده و لطیف آثار منتشر شده که کلمات به‌رنگ سیاه براق و بسیار ظریف و نیرومند و تیز و تند نوشته شده و دیگری، نسخه‌ای از «روزنامه اردوی همایون» مثلاً یک صفحه از «سفرنامه‌ی خراسان» را برای من و تعلیم و تقلید مقابل بنده‌ی شاگرد مدرسه بگذارند.

اهل خبره می‌دانند تقلید از آن ظرایف و صنعت به کمال رسیده‌‌ی خوشنویسی، به سال‌ها تمرین و ممارست و مشق حضوری و مطالعه‌ی نظری و آماده نگهداشتن دست به سیاه‌مشق کردن‌ها و حضور ذهن نیاز دارد.

پنج چیزست که تا جمع نگردد با هم
هست خطاط‌شدن نزد خرمند محال
دقت طبع و وقوفی ز خط و قوت دست
طاقت محنت و اسباب کتابت به کمال
 گر از این پنج یکی راست و قصوری حاصل
نکند فایده گر سعی نمایی صد سال

اما تقلید از روی این یکی را به قلمی عالی و با نوک ظریف و صاف و تیز احتیاج نیست. قلمی با نوک ضخیم و گوشت‌دار و کاغذی ناصاف و پُرزدار و مرکبی کافی است که با توانایی اندک و کمی پوشش و کمی تکرار می‌شود به انجام رسانید! چون نوک قلم ضخیم است و کاغذ پُرزدار است، خط‌نوشته مانند نسخه‌ی اصلی کلفت و مصرس می‌شود. می‌شود به هنگام نوشتن مبلغ بلغزد، دست بلرزد، مکث کند، برای نوشتن یک «ی» از سه بار از روی کاغذ بلند شود و بنشیند و آن جای نگرفته‌ها اصلاح شود. روی مدات دوباره کشیده شود و به هیچ جا بر نخورد. آن صنعت حرکت و گردش یکباره‌ی قلم که بخش عمده‌ای در هنر خط‌نویسی است بدین ترتیب لازم نمی‌نماید و همه چیز در ضخامت و کلفتی نوشته گم و گور می‌شود.

خُب، آن خوشنویسان رفته‌اند. آثار ایشان هم در گاوصندوق‌ها مضبوط است، موضوع هم که از مُد افتاده است. متولیان و نگهبانان آثار اصلی‌ای هم که در کتابخانه‌های عمومی و به‌خصوص کتابخانه‌ی مبارکه سلطنتی است، بر آن گنج‌ها غنوده‌اند. اگر کسی بخواهد اقلاً از روی آن آثار مشق بکند و بالاخره دیگر حضور استادان و یتیم، خودش یک جوری به این هنر بپردازد، غیر ممکن می‌نماید. چه باید بکند، تنها به چند نسخه از روزنامه‌های «شرف» و «شرافت» و «اردوی همایون» و «سفرنامه دوم ناصرالدین‌شاه به خراسان» اینجا و آنجا، می‌تواند دست پیدا کند؛ و از روی آنها مشق نماید. و به قول خودش و تایید دوستان هم شاگردان شیوه‌ی یکی از مهمترین خوشنویسان دوره‌ی قاجار را آموخته و پاسدار باشد. و رواج‌دهنده هم.

اما آیا آن آثار فاخر که به خامه‌ی حلال آن مرحوم از ایشان ذکر کردم و تکرار می‌کنم، آن ظرافت‌ها، آن زیبایی‌های ترکیب، آن رعایت‌کردن تیزی‌ها و تندی‌ها، آن کنتراست‌ها و تضادهای چشم‌نواز ضعف و قوت‌ها، آن تشمیرها و آنچه‌ها… که از هر نظر به کلی با این روزنامه‌ها متفاوت است، شیوه‌ی کلهر نیست؟ هست، اما اولاً در دسترس نیست و ثانیاً تعلیم و تقلید از آنها کار هر کسی نیست.

به ترکیب کلمات و کُرسی‌بندی این چاپ‌نوشته‌ها حتی نمی‌توان به‌عنوان شیوه‌ی کلهر مدعی شد. آنچه از آثار چاپ‌نوشته‌ی میرزا رضا کلهر هست، از نظر ترکیب و کرسی‌بندی یا مطابق عُرف عمل کرده‌اند، یا بنا به ضرورت سطرها را بدان شکل خاص نوشته‌اند. در فیض‌الدموع حروف و کلمات باز، باز و کشیده‌ها حتی بیشتر کشیده شده است. در روزنامه‌ی «شرف »و «اردوی همایون» آنجا که نسبت به جای تعیین شده مطلب زیادتر بوده است، آنچنان کلمات را روی هم قرار داده‌اند، که انگار کتیبه‌ای را کوچک کرده‌اند و آنجا که مطلب و جا متعادل بوده چون خوشنویسان سَلَف به کتابت عرفاً پرداخته‌اند. نوع کُرسی‌بندی بسیار عالی، بلکه ممتاز از این دست را می‌توان در «سفرنامه‌ی دوم خراسان» ملاحظه نمود الحق بسیار زیبا و چشم‌نواز است.

 برگردیم به آن نکته‌ی آموزشی. این دست‌خط‌های آسیب‌دیده‌ی آن استاد ـ که اگر خودش بود قطعاً شاگردان را از تمرین از روی آن آب بر حذر می‌داشت ـ مورد مشق و تمرین و آموزش و معیار تمام ارزش‌ها و ضوابط خط امروزی گردید. آنها که اندکی مانند و شبیه به آن نوشتند و آنها که از نظر کلفتی و ناصافی نوشته‌شان خود‌به‌خود شبیه در می‌آمد، همه به عنوان پیروان سبک کلهر شناخته شدند.

پنج سطر از صفحه‌ای از روزنامه‌ی اردوی همایون

پس خوشنویسان امروز هم غالباً نسل دوره‌ی چاپ یا صحیح‌تر بگوییم دوره‌ی چاپ سنگی هستند. قبلاً مکانیزم آموزش از روی آثار چاپ نوشته را شرح دادم، بنابراین هنرجوی معاصر، با این طرز آموزش «زود» دریافت که می‌تواند خوشنویس شود و برای خوشنویس شدن دریافت «زود» می تواند آن را تحصیل نماید و به خیال خودش به ضوابط و فنون این هنر دست پیدا کند. ملاحظه می‌فرمایید که در دریافت و تحصیل خوشنویسی قید «زود» چگونه سرنوشت‌ساز شد. آن وقوف به کمال خطاطی آسان به دست آمد و آن ممارست و مشق به سال‌ها به زمان اندکی تقلیل یافت. حاصل اینکه، هنرجوی ما زود فارغ‌التحصیل شد و خط‌نویس شد و وارد بازار شد!

خسته شدید، بگذارید این لطیفه را که بی‌مناسبت هم نیست برای شما نقل کنم:

تعریف می کنند، مرحوم ابوالحسن خان صبا در مسافرتی که به شهرستان کرده بود روزی از خیابانی می‌گذشته. طبقه‌ی دوم امارتی صدای ویولن و نوای آشنا به گوشش می خورد. به بالا نگاه می‌کند ملاحظه می‌نماید روی تابلوی نوشته‌اند تعلیم موسیقی به روش استاد صبا. می‌دانید که آن استاد برای تعلیم ویولون دفترچه‌های نُت چاپ کرده بود. می‌بیند که آن نوا غلط نواخته می‌شود و گوش‌خراش است. طاقت نمی‌آورد.

تصمیم می‌گیرد سری به این کلاس درس موسیقی بزند. می‌رود بالا. و ویولون را از دست معلم می‌گیرد و نشان می‌دهد مثلاً درستش این است و این ملودی را باید اینطوری بنوازید، و می‌رود. خُب، از روی دفترچه تعلیم موسیقی گرفتن تا صدای ساز استاد را در مقابل شنیدن پنجه‌ی او را مشاهده کردن و تعلیم در حضور فرق‌هاست. چندی بعد که اتفاقا من هم از آنجا عبور می‌کردند، واقعه‌ی گذشته یادش می‌افتد، بالا را که نگاه می‌کند می‌بیند تابلوی قبلی عوض شده و در تابلوی جدید نوشته شده تعلیم ویولون با سبک و زیر نظر مستقیم استاد صبا!

ماجرای آموزش سبک میرزا رضا کلهر تازه به‌دون این ملاقات چندلحظه‌ای است و هر چه هست همان «دفترچه‌های چاپی» است.

نکته‌ی جالب و بانمک قضیه در اینست که ماها که اینچنین شهرت داده‌ایم که آموزش از شیوه‌ی ایشان دیده‌ایم و مقام استادی را هم یدک می‌کشیم ـ این منم طاووس علیین شده ـ و خود را پیرو و مدافع اینگونه نگارش می‌دانیم، آنوقت در خلوت به ساعت‌ها می‌نشینیم و با سعی و کوشش زیاد می‌پردازیم به تمرین و تهیه‌ی قطعه‌ای به تقلید از متاخرین که نوشنه‌هایمان مگر اندکی صاف و تیز از آب درآید. و اگر موفق شویم دوسه قطعه از این دست فراهم کنیم تمام عمر آنها را چون جان شیرین حفظ می‌کنیم یا برای ابراز هنرنمایی و اظهار قدرتمندی در خوشنویسی، اینجا و آنجا به نمایش می‌گذاریم.

این نمونه را از مرحوم اما در کل کتاب سیفی قزوینی بگیرید با چند اثری که در کتابخانه ی ملی و مجلس و یکی دو جای دیگر و نزد یکی‌دو نفر هست تا بیاید برسید به بنده‌ی واقعاً حقیر. بعضی‌ها هم بسیار ناتوانند و بسیار مضایقه در این کوشش دارند اصلاً منکر اصالت آثار گذشتگان می‌شوند.

روزنامه‌ی «شرف» و «اردوی همایون» و سفرنامه دست‌به‌دست گشت و این روش آموزش، چنانچه توضیح دادم، باید عرض کنم شلوغ پیدا کرد. ارزش‌هایش تثبیت و مشهور و همگانی شد. جا هم و قبول هم افتاد. برای چه کسانی؟ برای نوجوانان یا جوانان عزیزی که قرار است چیزی بلد نباشند و از استاد می‌آموزند و فرمایش او را ملاک و معیار قرار دهند. آن بنده‌های خدا چنین هم می‌کنند البته. می‌خواهد بدتان بیاید یا خوشتان بیاید، کم و بیش به‌طور خلاصه ماجرای ضخیم و مضرس‌نویسی معاصر اینچنین است. یعنی همه‌ی قابلیت‌های شخصی و ذوقی خود را با صرف عمر عزیز به‌کار ببریم تا مطالب بی‌اهمیتی که بنا به ضرورت، کلمات زیاد روزنامه را در جای کم جا دادن یا نوشته‌ای که به اعتقاد خود آن استاد در اثر عدم امکانات و وسایل مناسب برای کتابت و با صنعت ابتدایی و ناقص چاپ «معیوب گردیده» به عنوان «شیوه‌ی کله»ر تقلید کنیم و پاسدار آن هم باشیم!

اینچنین برای احترام به آن مرحوم بزرگوار بی‌تقصیر هم که شده است به‌نظر بنده روا نیست بدین شکل اینها را «شیوه‌ی کلهر» بنامیم. باشد که بدان به‌نام «شیوه‌ی اردوی همایون» مثلاً به رضایت بدهیم.معقول‌ترهم  به‌نظر می‌رسد.

درباره‌ی مقام هنر و سبک و شیوه‌ی مرحومه کلهر مطالب بسیار گفته شده است و بعضی غلو نموده خط وی را از میرعماد سیفی نیز بالاتر دانسته‌اند!

حکم اینکه میرزا رضا کلهر از میرعماد نیکوتر می‌نوشته است از سر نادانی به پیروی از احساسات شخصی شاگردان بی‌واسطه یا باواسطه‌ی اوست؛ وگرنه ـ به قول مرحومه بیانی ـ حساب این دو بلکه هر یک از از نستعلیق‌نویسان را از میر باید جدا کرد که میر پایه‌ی خط نستعلیق را به اوج اعلاء رسانیده است و چنان نوشته است که تصور کتابت مافوق آن برای هیچ خوش‌نویسی ممکن نیست، یعنی نکته‌ای از لطایف و دقایق خط نمانده است که در بعضی قطعات و کتابت‌های میر نباشد. خود میرزا بهتر از هر کس متوجه این نکته شده است که برای استفاده از یک کتیبه‌ی چندسطری تا اصفهان و قزوین رفته و چربه‌ی آنها را برداشته و تا آخر عمر مونس خود ساخته و از روی آنها مشق کرده است.

اظهارنظرهایی از این قبیل که بالای دست کلهر نیامده است یا اینکه اختصاصات شیوه‌ی بی‌نظیر بوتو چنین است، دایره‌ها چه شده است، مدات در این شیوه چنان است، موضوع و دلیل برتری این شیوه به امر آموزش و نتیجه‌ی سریع است، نیاز زمان است، سرعت در نوشتن مطرح است، امپرسیون است چه هست، فلان هست و… همه‌ی اینها ب‌نظر بنده سخن ناصواب می‌نماید و بیان مطالبی از این گونه برای اهمیت بخشیدن به سهل‌انگاری‌ها توجیهی ناموجه است.

سخن و رفتار ناصواب اگر لشکری هم به تایید و به دنبال داشته باشد، ناصواب است.

از سر لطف، مرا ببخشید! با وجود آنکه مطلب را به اختصار شروع کردم اما سخن به درازا انجامید و نیز دلم نمی‌آمد بدین شکل قضیه را بشکافم. گفته‌ام و دیگر گذشته است خودم را به خدا می‌سپارم.

            نمونه‌ای از سیاه‌مشق، دوره‌ی قاجاریه

در انتهای شرح حال خودتان راجع به فعالیت‌های هنری و نقاشی خط و نمایشگاه‌های جنبی و نظایر آنها صحبتی نشد. به‌خصوص در این مدت زمان که شما کمتر در محافل و مجامع هنری حضور داشته‌اید چه تلاش و فعالیت‌هایی در زمینه‌ی خوشنویسی و خط داشته‌اید؟

آنها چیز‌های قابل توجهی نبوده است و خیال نمی‌کنم گفتنش به دردسر مطالعه‌اش بی‌ارزد. آن چند کلمه‌ای هم که راجع به شرح حال جسارت شد به علت چند نکته‌ی تربیتی و تذکر به خود و ادای دین بود که مصدع شدم وگرنه ما نباید قابل این حرف‌ها بدانیم.

فقط دو کلمه باب توضیح عرض می‌:نم: از «خط» برای انتقال معنی و بیان ادبی و کاربرد تزیینی، هنرمندان صدها سال است بهره گرفته‌اند. بنده به طبیعت آن عالم جوانی خیلی به این هنر عشق می ورزدم. «خط‌نوشته» جدای از ظاهر علامتی آن به عنوان وسیله‌ی زبان، یک نوع امکان کاربرد تصویری هم برایم فراهم کرد. دیدم برای حدیث نفس هم راه را برای من می‌گشاید. بالاخره یک نوع کاربرد خصوصی‌تری دست یافتم. تاکنون هرچه بیشتر دقت و کار می‌کنم، بر کاربُردهای متنوع و فراوان این هنر شریف بیشتر مطمئن می شوم؛ اینجوری است که خیال می‌کنم باید رازهایی در آن نهفته باشد.

مجمر گل‌واژه‌ها، رنگ و روغن روی بوم، از محمد احصا‌ئی، ۱۳۶۴

حیفم آمده بود، از بس که سرمان را انداخته بودیم پایین و کارت ویزیت و سرنسخه و عناوین مطالب مجلات یا برای دستمال کاغذی یا جعبه‌ی جوراب و عروسک خطاطی کرده بودیم. هنرمندان اصیل و با ارزش در اینجا به‌خصوص و سراسر دنیا برداشت‌های متفاوتی با خط‌نوشته داشته و دارند. هر کس بنا به تربیت و فرهنگ و تمایلات شخصی و زمینه‌های انفعالی خود با آن به نوعی برخورد کرده است.

 سهمی که برای حقیر رقم زده شده است اینهاست که ملاحظه می فرمایید. نمایشگاه‌ها و جایزه‌ها و مصاحبت‌ها هم اگرچه تاییدی بود، اما بنده یاد گرفته‌ام خیلی بدان‌ها دلخوش نباشم. بالاخره آدم که پا به سن می‌گذارد، اگرچه به امروز و آینده فکر می‌کند، اما روزهایی هم فرصت می یابد گذشته‌اش بازگردد ـ خصوصاً اگر با هنری سر کار داشته باشد که اصلاً متصل به گذشته است.

حالا که می‌فرمایید در آنها از کار دانشکده‌ی الهیات که برای تالار خطابه و نمازخانه‌های آن با خط نقش‌برجسته‌هایی ساختم، بدم نیامد. خیلی ذهنم را به کار سپردم. در آن کارها کوشش کردهم معنی عددی «نوشته»ها را از منطق الطیر عطار انتخاب کرده بودم به زبان تصویری ترجمه و تبدیل کنم.

قسمتی از سفال تالار اجتماعات دانشکده‌ی الهیات، دانشگاه تهران، ۱۳۵۷

غیر از آن‌ها که عادت به زبان ادبی نوشته دارند و حوصله معما حل کردن را ندارند یا نظر خود را صائب می‌دانند و پابرجا هم هستند و مخالف این‌جور کوشش‌ها و کلنجار رفتن‌ها، بین عده‌ای دیگر از اهل بصر با بصیرت کمتر مخالفت شد. به هرحال مقدار موفقیت را به درستی نمی‌دانم، اما مقدار و کیفیت کوشش در تحصیل و انتقال آن معنی را یادم نمی‌رود. در به انجام رساندن آن کارها استادان گرامی و عزیز و ماهر کارگاه سفالگری وزارت فرهنگ و آموزش عالی (وزارت فرهنگ و هنر آن روزها) در تهیه، ساخت و پرداخت آجرها، لعاب زدن، پختن و نصب آنها خیلی مرا یاری کردند. به جهت اینکه قبلاً فرصت نشده بود، اینجا اجازه می‌خواهم بنده از زحمات و همکاری همه‌ی آنها تشکر و قدردانی نمایم که بدون آن دل سپردن‌ها کار بدین ترتیب مرتبی و دقت و نظافت انجام نمی‌شد.

در سال‌های اخیر هم، چون کار به‌درد خیلی از دستم بر نمی‌آمد، دست و پاگیر هم نشدم تا مبادا «میدانی» را اشغال کرده باشم! بیشتر در خانه بودم. چند صفحه چیز خواندم. مقداری برای اینکه دستم را بیفتد ـ بی‌ثمر ـ کاغذها را سیاه کردم. از جمله علاقه پیدا کردم قلم «محقق» و «ریحان» را مقداری کار کنم. حدود چهارصد سال است کمتر به‌طرف آن رفته‌اند. این شیوه، با وجود آنکه از ظاهر آن به‌نظر می‌رسد با قلم «نستعلیق» خودمان به‌کلی متفاوت است، اما به گمان حقیر از نظر زیباشناختی و به‌خصوص شخصیت صریح و ظرایف نهفته در آن شباهت حیرت‌انگیزی به این قلم ایرانی دارد و سهل و ممتنع می‌نماید.

به‌هرحال مشغول آن هستم و یک مقدار خورده‌کاری های‌دیگر. سرتان را درد آوردم.